مجله نوجوان 68 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 68 صفحه 29

به آخور پشتی پناه برد ، جایی که گاو نر قوی مزرعه ، انتظارش را می کشید . گاو نر با شاخ های قدرتمندش مرد را از زمین بلند کرد و سه دور چرخاند . بار سوم ، راهزن توانست خود را از میان شاخ های گاو برهاند و بعد از اینکه چند بار به در بسته خورد ، بالاخره توانست در خانه را باز کند و خود را به درون خانه پرتاب کند . همه جا تاریک تاریک بود . راهزن ، کورمال کورمال به دنبال شعله ای می گشت تا بتواند موقعیتش را بررسی کند . او تصمیم گرفت شومینه را روشن کند ولی به محض نزدیک شدن آتش به هیزمها گربۀ عصبانی از جا پرید و با چنگ و دندان و سر و صدا به جان مرد بیچاره افتاد . مرد دور اتاق می دوید و به اشیاء برخورد می کرد و نمی دانست از سر و صدای این موجود چنگ انداز به کجا پناه ببرد . بالاخره مرد خود را به اجاق رساند و تصمیم گرفت پشت آن پنهان شود . این کار خواب سنگین غاز را آشفته کرد و غاز در حالیکه بالهایش را بهم می زد به دنبال مرد دوید و با ضربه های منقارش از او پذیرایی کرد . راهزن مطمئن شده بود که خانه اش توسط موجودات بدذات احاطه شده است . او دوید و دوید تا به دوستانش ، یعنی بقیۀ راهزنها رسید . او شروع به حرف زدن کرد . بریده بریده و ترسان گفت : «نمی دانم در خانه ، چه اتفاقی افتاده است . آدم های عجیبی در آنجا زندگی می کنند . به محض اینکه وارد شدم ، مردکی وحشی به من حمله کرد . او می غرید و مرا با چند خنجر مورد حمله قرار داد . نزدیک بود که مرا بکشد . یکی دیگر در پشت بام آواز می خواند ، من زبانش را نمی فهمیدم ولی احساس می کردم که مرد اولی را تشویق می کند ، خوشبختانه خود او به من حمله نکرد ولی هر بار که صدا می زد ، مرد اولی با شدت بیشتری به من خنجر می زد . من به آخور جلویی پناه بردم . به نظرم یک کفاش وحشی در آنجا ساکن شده بود ، چرا که با پاشنۀ کفش به من ضربه می زد ! باور نمی کنید ولی جای ضربه ها هنوز داغ داغند ! من به طرف آخور پشتی دویدم ، موجودی با یک چنگال غذاخوری بزرگ آنجا بود . او مرا با چنگال بلند کرد . فکر می کنم می خواست مرا بخورد . راهزن به گریه افتاد و هق هق کنان ادام هداد : من به طرف خانه دویدم . یک نفر با چنگکی بزرگ به من حمله کرد . از جهات مختلف ، دستۀ چنگک نرم و پشمالو بود . گرم بود . آن را برای آزار دادن من گرم کرده بودند . من خواستم پشت اجاق پنهام شوم ولی موجودی عجیب با بالش هایی که در دست داشت به من ضربه می زد . من فقط توانستم جانم را بردارم و از آنجا فرار کنم . » وقتی یک رئیس دزد با همکارانش اینطور حرف بزند ، هیچکدام از آنها جرأت نمی کنند کاری انجام دهند . بنابراین راهزن ها هم تصمیم گرفتند به همراه رئیسشان از آن جنگل فرار کنند و به جایی دور بروند و هرگز به خانۀ عجیب و به سراغ ساکنان آن بازنگردند . به این ترتیب خانۀ جنگلی در اختیار آسیابان جوان و حیوانات وفادار قرار گرفت و باغ زیبای نزدیک خانه که پر از میوه ها و سبزیجات بود زندگی آنها را آسان کرده بود . البته در این میان گربه ، سگ و آسیابان به گیاهخواری روی آوردند و با سلامت و خوشی ، عمری دراز داشتند !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 68صفحه 29