مجله نوجوان 72 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 72 صفحه 26

جک سرش را تکان داد : مطمئن نیستم بدونم چرا ! و ادامه داد ، ولی داستان قدیمی شنیدم که به نظر میاد مشکل تو رو حل کنه . دهان رابیت از جویدن باز ماند : - می تونی به ما بگی ؟ جک نشست روی یکی از سه کندة درخت نزدیکش و گفت : سال ها پیش ، یک بوتة کوچک گزنه توی مزرعه در حال رشد بود . رابیت در حالی که برگ بزرگ سیب زمینی را به دهان گرفته بود گفت : فقط یکی ؟ جک گفت : ببین رابیت من دارم سعی می کنم که داستان رو به یادم بیارم و اگه تو مدام بپری وسط حرفم عصبانی می شم . و دوباره شروع کرد : خب . این گزنة کوچولوی ما ، خیلی غمگین بود . رابیت پارچة شلوار جک را کشید ؟ - چرا جک ؟ -به این خاطر که اون تنها بود . جاناتان آه کشید و در حالی که داشت برگ می جوید گفت : من از تنها بودن متنفرم . -بله بچه ها . اون تنها بود . چون هیچ کس اونو دوست نداشت . رابیت زیر لب غرغر می کرد : خب حتماً چون دیگرونو می سوزونه . جک موافقت کرد : او هم ، ولی او نمی تونست کاری بکنه . اون اون جوری به دنیا اومده بود . یه روز یه پروانة زیبا روی یکی از برگ های گزنه نشست و به جای این که بگه آخ و فرار کنه . بالهاشو پهن کرد و شروع کرد به استراحت زیر نور خورشید . در آن لحظه که گزنه دستپاچه شده بود و نمی دونست چه کار باید بکنه به سختی تکونی به خودش داد . پروانه اول کمی ترسید اما بعد گفت : اوه ببخشید . می تونم بپرسم چرا اینقدر ساکتی ؟ گزنه گفت : نمی دونم چی بگم . این اولین باریه که کسی بال هایی به این زیبایی رو روی من پهن می کنه ؛ راستش غافلگیر شدم . پروانه در حالی که تعجب کرده بود پرسید : آخه چرا ؟ گزنه آهی کشید و گفت : من اونارو نیش می زنم . دست خودم نیست . پروانه لبخند زد : اما من فکر می کنم برگ های تو خیلی راحت هستند . برای چند لحظه پروانه به فکر فرو رفت و بعد گفت : « من می تونم یه خواهشی ازت بکنم . » گزنه از خجالت سرخ شد ؛ هیچ کس تا حالا از من تقاضایی نکرده و تقریباً زمزمه کرد البته که می تونی » پروانة زیبا گفت : من یه جای امن و سالم احتیاج دارم تا در تمام طول زمستان تخم هامو اونجا بذارم . گزنه گفت : از من می خوای از اونا مراقبت کنم ؟ -بله لطفاً . منظورم این بود که کل زمستان از اونا مراقبت کنی . می تونی این کا رو بکنی ؟ گزنه از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید ، گفت : مایة افتخار منه . به این ترتیب گزنه در تمام طول زمستان از تخم های پروانه پروانة زیبا محافظت و مراقبت کرد . و آن ها را در زیر بارش باران و برف حتی طوفان سالم و خشک نگه داشت . برگ های او جای امن و راحتی بودند . زیرا هیچ کس جرأت نزدیک شدن به برگ های سوزش آور گزنه را نداشت . با آمدن فصل بهار همان طور که هوا گرم تر می شد تخم ها تبدیل به کرم شدند و کمی بعد هر کدام از کرم های پروانه به پیله ای قهوه ای رنگ تغییر شکل دادند و بالاخره بعد از یک مدت طولانی اواسط تا بستان هر کدام از پیله ها تبدیل به یک پروانة زیبا شدند این به نظر خیلی زیبا می رسید گزنه می توانست مثل تخم چشم هایش از آن ها نگهداری کند . پروانه های زیبا بال هایشان را باز کردند و در زیر تابش آفتاب آن ها را خشک کردند . گزنه گفت : من احساس گرسنگی می کنم . شما پروانه های زیبا چه طور غذا می خورید . پروانه های کوچک بال های قشنگ و خوش رنگشان را که رنگ های قرمز پر رنگ و سفید بود باز کرند و روی هر کدام از آن ها یک چشم بزرگ نقاشی شده بود . چشم هایش به رنگ آبی و سفید و زرد و سیاه آن ها گفتند که که غذای شان گل های بوته گیاه بودلیا ست . و آن علفزار پر از بوته های بودلیا بود با مقداری زیادی گل در این لحظه پروانه زیبا به سراغ گزنه آمد و وقتی بچه های سالم و زیبای خودش را دید گفت : به خاطر مراقبتی که در طول زمستان از بچه های من کردی ازت ممنونم . من فکر می کنم برگ های تو قوی ترین و سالم ترین و امن ترین برگ ها در دنیای وحش هستند . گزنه از این تعریف سرخ شد . در آن لحظه او دیگر احساس غم و اندوه نداشت و دیگر تنها نبود . جک رو کرد و جاناتان و رابیت و گفت : حتما شما می دونین که از اون لحظه به بعد هر زمستان گزنه ها از تخم های پروانه ها مواظبت می کنند تا اونا توی بهار به پروانه های خوشگلی تبدیل بشن و بعد ادامه داد : بله بچه ! در طبیعت هیچ چیز بدون حکمت آفریده نشده است .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 72صفحه 26