مجله نوجوان 167 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 167 صفحه 13

بشود؟! بنده چه چیزی می­توانم بگویم جز اینکه انشاءالله مدرسۀ کشته مردگان علم با خاک یکسان شود؟!... بله! بنده اشتباه کردم که به دانش آموز جماعت اعتماد کردم... بنده مقداری بازیگوش بودم و حواسم توی گیمهای موبایلم بود و نفهمیدم که خیر ندیده­ها چه غلطی می­کنند؟!... بنده هیچ چیز نمی­توانم بگویم جز اینکه حیف بنده که در این مدرسۀ درپیت به خدمت گمارده شدم... آقای ناظم مدرسۀ غیرانتفاعی نور چشمیان از جا برمی­خیزد (درحالیکه به شدّت اشک می­ریزد): الهی برایتان بمیرم. آخر در کجای دنیا به این اصطبل افتضاح مدرسه می­گویند؟! آقای قاضی! من شکایتم را پس می­گیرم. اصلاً بنده غلط کردم که از ساکنان این مدرسۀ محروم شکایت کردم. بیایید به خاطر این سنگدلی به دست و بال بنده دستبند بزنید و در سلول انفرادی بیندازید. - آقای مدیر: نه به جان شما، تعارف نکنید! سنگدلی از بنده است. شرمنده نفرمایید... تشریف بیاورید شام امشب منزل ما... -آقای قاضی (مجدداً با همان حالت کهنه و رنگ و رو رفته): آقا مزاحم وقت دادگاه نشوید، بروید پی زندگی­تان. پرونده مختومه اعلام می­شود. آقای مدیر با آقای ناظم خوشحال و خندان از دادگاه بیرون می­روند، درحالیکه در مورد نتیجۀ علل طلسم کردن تیم سایپا صحبت می­کنند! روز- داخلی- فرودگاه آقای ناظم (در حالیکه کهنه و رنگ و رو رفته به نظر می­رسند و اشک در چشمانشان حلقه زده است): آقای قاضی! من ساده بودم!... من اشتباهی بودم!... من در این مدرسۀ ضایع با حداقل امکانات آموزشی در پایین شهر تبعید شده بودم... نه هیچ­گاه اعتراضی کردم و نه هیچ­گاه از حق مدارس دیگر زدم... تنها یک مشت دانش­آموز خیر ندیده و زیر گل رفته مرا اغفال کردند و هیجان زده کردند و جوّ گیر نمودند که مرد هزار چهره را دستگیر کرده­اند وگرنه مرا چه به این غلطها...؟ بنده چه دفاعی می­توانم بکنم جز اینکه الهی تک تک دانش­آموزان این مدرسه نیست و نابود بشوند و چشمهایشان باباقوری بیایند و ما را به باد کتک بگیرند. یهو دیدیم آقای هزار چهره از دفتر بیرون آمدند و یک شاخه گل بهمان دادند. هر چه می­گفتیم آقا قرار است ما را فلک کنید، ایشان به گوششان فرو نمی­رفت که نمی­رفت. آخرش هم دیدیم فایده ندارد رفتیم سر کلاس ولی تا زنگ آخر بدنمان درد می­کرد. نیست آقای خشونتیان نبودند تا ماساژمان بدهند! منضبط زاده تمیز آبادی (یکی دیگر از عتیقه­های مذکور مدرسه): آقا اجازه! تازه کجایش را دیده­اید؟! ما سه هفته بود پوستمان کپک زده بود و وقت نمی­کردیم حمّام برویم و برای نجات از دست آقای خشونتیان می­خواستیم ترک تحصیل کنیم که ایشان به منزلمان زنگ زدند و گفتند حاضرند خودشان شخصاً تشریف بیاورند و ما را حمّام ببرند و ضد عفونی و گندزدایی و کُلُرزنی کنند و تازه یک هدیه بهداشتی نفیس هم بهمان بدهند...!! دانش­آموزان همهمه می­کنند تا هر یک شکایت خود را از مرد هزار چهره به آقای مدیر ابلاغ کنند که آقای مدیر به دلیل نداشتن چکش برای کوبیدن روی میز و خفه کردن دانش آموزان ضایع مدرسه، کفششان را از پایشان در می­آورند و با عصبانیّت به سمت جمعیّت دانش­آموزان گور به گور شدۀ مدرسه پرت می­کنند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 167صفحه 13