بشود؟! بنده چه چیزی میتوانم
بگویم جز اینکه انشاءالله مدرسۀ کشته
مردگان علم با خاک یکسان شود؟!...
بله! بنده اشتباه کردم که به دانش
آموز جماعت اعتماد کردم... بنده
مقداری بازیگوش بودم و حواسم توی
گیمهای موبایلم بود و نفهمیدم که خیر
ندیدهها چه غلطی میکنند؟!... بنده
هیچ چیز نمیتوانم بگویم جز اینکه حیف
بنده که در این مدرسۀ درپیت به
خدمت گمارده شدم...
آقای ناظم مدرسۀ غیرانتفاعی نور
چشمیان از جا برمیخیزد (درحالیکه
به شدّت اشک میریزد): الهی برایتان
بمیرم. آخر در کجای دنیا به این
اصطبل افتضاح مدرسه میگویند؟!
آقای قاضی! من شکایتم را پس
میگیرم. اصلاً بنده غلط کردم که از
ساکنان این مدرسۀ محروم شکایت
کردم. بیایید به خاطر این سنگدلی به
دست و بال بنده دستبند بزنید و در
سلول انفرادی بیندازید.
- آقای مدیر: نه به جان شما، تعارف
نکنید! سنگدلی از بنده است. شرمنده
نفرمایید... تشریف بیاورید شام امشب
منزل ما...
-آقای قاضی (مجدداً با همان حالت
کهنه و رنگ و رو رفته): آقا مزاحم وقت
دادگاه نشوید، بروید پی زندگیتان.
پرونده مختومه اعلام میشود.
آقای مدیر با آقای ناظم خوشحال
و خندان از دادگاه بیرون میروند،
درحالیکه در مورد نتیجۀ
علل طلسم کردن تیم سایپا
صحبت میکنند!
روز- داخلی- فرودگاه
آقای ناظم (در حالیکه کهنه و رنگ
و رو رفته به نظر میرسند و اشک
در چشمانشان حلقه زده است): آقای
قاضی! من ساده بودم!... من اشتباهی
بودم!... من در این مدرسۀ ضایع با
حداقل امکانات آموزشی در پایین
شهر تبعید شده بودم... نه هیچگاه
اعتراضی کردم و نه هیچگاه از حق
مدارس دیگر زدم... تنها یک مشت
دانشآموز خیر ندیده و زیر گل
رفته مرا اغفال کردند و هیجان زده
کردند و جوّ گیر نمودند که مرد هزار
چهره را دستگیر کردهاند وگرنه مرا
چه به این غلطها...؟ بنده چه دفاعی
میتوانم بکنم جز اینکه الهی تک تک
دانشآموزان این مدرسه نیست و
نابود بشوند و چشمهایشان باباقوری
بیایند و ما را به باد کتک بگیرند. یهو
دیدیم آقای هزار چهره از دفتر بیرون
آمدند و یک شاخه گل بهمان دادند. هر
چه میگفتیم آقا قرار است ما را فلک
کنید، ایشان به گوششان فرو نمیرفت
که نمیرفت. آخرش هم دیدیم فایده
ندارد رفتیم سر کلاس ولی تا زنگ
آخر بدنمان درد میکرد. نیست آقای
خشونتیان نبودند تا ماساژمان بدهند!
منضبط زاده تمیز آبادی (یکی دیگر
از عتیقههای مذکور مدرسه): آقا اجازه!
تازه کجایش را دیدهاید؟! ما سه هفته
بود پوستمان کپک زده بود و وقت
نمیکردیم حمّام برویم و برای نجات
از دست آقای خشونتیان میخواستیم
ترک تحصیل کنیم که ایشان به
منزلمان زنگ زدند و گفتند حاضرند
خودشان شخصاً تشریف بیاورند و ما را
حمّام ببرند و ضد عفونی و گندزدایی و
کُلُرزنی کنند و تازه یک هدیه بهداشتی
نفیس هم بهمان بدهند...!!
دانشآموزان همهمه میکنند تا هر
یک شکایت خود را از مرد هزار چهره
به آقای مدیر ابلاغ کنند که آقای
مدیر به دلیل نداشتن چکش برای
کوبیدن روی میز و خفه کردن دانش
آموزان ضایع مدرسه، کفششان
را از پایشان در میآورند و با
عصبانیّت به سمت جمعیّت
دانشآموزان گور به گور شدۀ
مدرسه پرت میکنند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 167صفحه 13