مجله نوجوان 167 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 167 صفحه 19

وقتی زمانی رسید که باد برای دانشگاه رفتن خودم رو آماده میکردم مطمئن بودم که پدرم همه جوره حمایتم میکند.... پسرم من برای سر بلندی تو از هیچ کاری دریغ نمیکنم همیشه روی من حساب کن. خوب همه که دفعه اول قبول نمی­شوند.... پدرم هم موافق بود که من نباید هرگز امیدم ر از دست بدهم. مگه پول علف خرسه؟ من که سر گنج ننشستم، پا میشی میری سربازی تا نزدم تو سرت.... سربازی هم خیلی خوش گذشت و علاوه بر آن کلی درس زندگی به من یاد داد. مثلاً یکیش این بود که موقع شوخی کردن اول نگاه کن داری با دوستت شوخی میکنی یا فرمانده. در دوران خدمت بود که احساس کردم چقدر دلم برای دوستان و آشناهام تنگ شده...! به همین خاطر به محض برگشتن از خدمت برای خودم آستین بالا زدم و سعی کردم به دل تنگی­ام پایان بدم.... خونه و ماشین و کار و تحصیلات که نداری.... قیافه درست و حسابی هم که نداری... اون وقت اومدی زنم می­خوای!؟ اونجا بود که فهمیدم باید برای بدست آوردن یک جایگاه خوب دراجتماع تلاش کنم... مطمئنید که این شغلی که میگین با روحیات من سازگاره؟ یعنی از روی عکس توی برگه ثبت نام فهمیدید؟ با اینکه اولش یک مقدار سخت بود ولی بالاخره جایگاه شغلی خودم را پیدا کردم و وارد عرصه اجتماع شدم... این بارها رو میبری مغازه اصغر آقا بعدم جنس اونها رو سریع میاری اینجا تا دوباره یه سری دیگه بهت بار بدم... الان هم یک مدتیه به دلیل مشغله زیاد و بار سنگین وظایف اجتماعی دیگه وقت نمیکنم خاطرات روزانه­ام را بنویسم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 167صفحه 19