مجله نوجوان 167 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 167 صفحه 20

نوشته­های شما ندا هاشمی جادوگر فراری دیده بود که یک نفر رو به قورباغه تبدیل کرد! شهناز خانم می­گفت: این که چیزی نیست! خودم با این جفت چشای خودم دیدم که یک سوسک تو دستش بود. غلط نکنم یه بچه رو سوسک کرده بود! خلاصه هر کسی چیزی می­کفت تا جایی که همۀ مردم شهر از ترس در خانه­هایشان ماندند و بچه­هایشان را به مدرسه نفرستادند. کم کم کوچه­ها و خیابانها سوت و کور شد. اما جادوگر بیچاره هنوز سر در گم میان شهر قدم می­زد. خسته و گرسنه شده بود. خودش هم نمی­دانست از کجا آمده و به کجا می­خواهد برود! در هر خانه­ای را می­زد، جیغ می­کشیدند و فرار می­کردند. تا اینکه شبی از شب­های خدا، دری به رویش باز شد. پریسا یک دختر کوچک بود که با دیدن جادوگر در پشت در آن­قدر خندید که دلش درد گرفت. جادوگر گفت: چرا می­خندی؟ مگه قیافم خنده داره؟ اما پریسا باز دستش را به شکمش گرفت و زد زیرخنده! ورود یک جادوگر فراری شده بود داغ­ترین خبرروز. جادوگر فراری کنار جوی آب زانو زده بود و دستهایش را با آب گندیدۀ آن می­شست و از زندگی­اش لذت می­برد. انگار نه انگار که آن آب بوی گند و تعفّن می­دهد! و بعد در حالی که یکی از پاهایش می­لنگید بلند شد و به طرف پارک رفت. لباس بلندش از پشت، زمین را جارو می­زد. گاهی هم دور باجه­های روزنامه فروشی می­پلکید و از تماشای عکس خودش روی جلد تمامی روزنامه­ها و مجله­ها لذت می­برد! همه چهره­اش را می­شناختند و جادوگر کلاً از زندگی­اش لذت می­برد! پلیس شهر هشدار داد و گفت که مردم مواظب کودکانشان باشند زیرا جادوگرهای فراری بسیار خطرناک هستند و ممکن است کودکان را بدزدند. از گوشه و کنار شهر شایعه­های عجیب و غریبی شنیده می­شد... صغری خانم می­گفت: پسر همسایمون جادوگر رو

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 167صفحه 20