مجله نوجوان 174 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 174 صفحه 12

افسانة وفا یاد دوست فرزند صبح قسمت اول درس که تمام شد، نگاهی به طلبهها انداخت. همه دور تا دور روی زمین نشسته بودند. پیرمرد غریبه­ای بینشان بود. شناختش، اهل خمین بود. پرسید: « مرا یادت می­آید؟» پیرمرد چشمهای چین خورده­اش را ریز کرد و فکر کرد. چیزی یادش نیامد. گفت: «آن وقتها که در صحرا خرمن­کوبی بود، یک بچّه سیدی می­آمد می­نشست و بازی می­کرد. همان روح الله، پسر آقا مصطفی.» *** وقتی صدای گریة نوزاد توی اتاق پیچید، چشمهای منتظر آقا مصطفی که توی حیاط ایستاده بود برق زد. قابله آمد بیرون و به او مژده داد که بچّه، پسر است. قنداق نوزاد را گرفت، توی گوشش اذان گفت و اسمش را روح الله گذاشت. روح الله سه برادر و دو خواهر داشت. خواهر بزرگتر، هنوز شیرخواره بود. شیر مادر به هر دو نمی­رسید. آقا مصطفی گفت ننه خاور بیاید روح الله را شیر بدهد. ننه خاور زن کربلایی میرزا آقا تفنگ­چی و خدمتکار آقا مصطفی بود. سوار کاری و تیراندازی را از شوهرش یاد گرفته بود. آن قدر مهارت داشت که وقتی اسب به تاخت می­رفت، رویش می­ایستاد و تیر میانداخت؛ تیرش هم به هدف می­خورد. بچّة شیر خوارة ننه خاور تازه از دنیا رفته بود. تا وقتی روح الله را شیر می­داد، خورد و خوراکش از خانة آقا مصطفی بود. این را خود آقا مصطفی خواسته بود. با اینکه سرش شلوغ بود و مردم از ظلم خان به او پناه می­آوردند. حواسش بود که بچههایش با چه رزقی بزرگ می­شوند. چند سالی در اصفهان و نجف درس خوانده بود و

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 174صفحه 12