مجله نوجوان 178 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 178 صفحه 8

افسانۀ وفا داستان روح الله قسمت پنجم اخم به پیشانی­اش آمد و ناراحتی توی صورتش پیدا شد. با این حال نماز عشا را هم خواند. به خانه رفت. فرستاد پی همۀ مراجع که خانه­اش جمع شوند. هم که جمع شدند بهشان گفت دولت لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی را تصویب کرده و شرط مسلمان بودن برای نمایندگی مجلس و سوگند به قرآن را از قانون برداشته. جدی حرف می­زد، طوری که همه قانع شدند همان شب تلگرامی برای اسدالله عَلَم بفرستند تا این لایحه را لغوکند. یک ماه طول کشید تا دولت، لایحه­اش را پس گرفت. عَلَم برای سه نفراز مراجع تلگراف فرستاد ولی برای آقای خمینی نه. *** دوم فروردین 1342، طلبه­ها توی مدرسۀ فیضیه جمع شده بودند و عزاداری می­کردند. شهادت امام صادق بود. حاج آقا روح الله هم به خاطرتهدیدهای شاه و انقلاب سفید، عید آن سال را عزای عمومی اعلام کرده بود. مأمورهای ساواک با لباس شخصی ریختند توی مدرسه و طلبه­ها را با بار نامه­ای برایش آوردند، نوشته بود: «آقای روح الله خمینی! شما خودتان را اعلم از علما می­دانید؟» زیر سؤال نوشت: «بسمه تعالی تَزکیه المَرءلنفسِه قَبیح. روح الله الموسوی الخمینی» بین علما رسم است وقتی مرجعی از دنیا می­رود، کسی که گمان می­رود جای او را خواهد گرفت، زودتر از بقیه مجلس ختم می­گذراد. بعد از فوت آقای بروجردی نگاه طلبه­ها به حاج آقا روح­الله بود اما او این کار را نکرد. حتی نگذاشت اسمش را توی مجلس دیگران ببرند. *** یکی از شبهای مهرسال 1341بود. مردم توی مسجد جمع شده بودند تا نماز مغرب و عشا را پشت سر حاج آقا روح­الله بخوانند. نماز مغرب که تمام شد، یکی از صف جماعت بیرون آمد و رفت پیش امام جماعت. صفحه­ای از روزنامۀ کیهان دستش بود. انگار خبر مهمی تویش نوشته بودند. سلام علیک کرد و با احترام روزنامه را داد دست آقا، امام جماعت، مطلب را خواند. حاج آقا روح الله، آقای بروجردی را می­شناخت. یادش مانده بود وقتی بختیار آمد دیدن علما، روی پله­ای نشست و پایش را دراز کرد. آقای بروجردی با تندی به اوگفت در محضر علما مؤدب بشین .از این روحیۀ آقای بروجردی خوشش می­آمد. فکر کرد اگر مدیریت حوزۀ قم را دست او بدهند، خوب است. آن موقع آقای بروجردی مریض بود و برای مداوا آمده بود تهران. روح الله با گروهی رفتند بیمارستان فیروز آبادی و از اوخواستند از بروجرد به قم بیاید. از سال 1324که آقای بروجردی آمد قم تا سال 1340 که از دنیا رفت، روح­الله پای درس فقه و اصولش می­رفت، با این که این درسها را با آقای حائری خوانده بود برای ترویج ایشان پای درسش می­رفت. مجتهد و مرجع تقلید بود اما به احترام او رساله­ای چاپ نکرد. هرجا که فکر می­کرد شاه و دولت خطا می­کنند، فقط نظرش را به آقای بروجردی می­گفت. تا وقتی­آقای بروجردی­ بود، حتی امام جماعت هم نشد، می­گفت من طلبه هستم، بگذارید درسم را بخوانم. یک

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 178صفحه 8