روزی تاجری نزد بهلول آمده گفت:
«ای بهلول دانا، چه جنسی بخرم و نگه
دارم که سود فراوان ببرم؟» بهلول
گفت: «آهن و ذغال.» تاجر، مقداری
آهن و ذغال خرید و انبار کرد بعد
از مدتی که آنها را فروخت سود
فراوان برد، زیرا در این مدت علاوه
برترقی نرخ، به واسطۀ رطوبت زمین
وزن آنها نیز زیاد شده بود.
تاجر، دوستی داشت. وقتی ثروت و
مکنت تاجر را دید پرسید: «این همه
ثروت را چگونه به دست آوردی؟»
تاجرگفت: «از پند و نصیحت بهلول
و مشورت با او.»
دوست تاجر نزد بهلول آمد و گفت:
«ای بهلول دیوانه! من چه جنسی
بخرم که سود فراوان ببرم؟» بهلول
گفت: «سیر و پیاز.»
آن شخص تمام سرمایۀ خود را
سیر و پیاز خرید و انبار کرد اما بعد
از مدتی که در انبار را باز کرد، دید
همۀ آنها پوسیده و ضایع شده است.
پس مبلغی اجرت داد تا آنها را بیرون
آوردند و به مزبلهها ریختند. سپس با
کمال خشم و غضب نزد بهلول آمد و
گفت: «ای احمق! این چگونه راهنمایی
بود که به من کردی؟ تمام سرمایهام
ازدست رفت.»
بهلول گفت: «ازعاقل سخن عاقلانه
سر میزند و از دیوانه،کلام دیوانه.
دوست تو مرا دانا خطاب کرد، من
نیز از روی دانایی او را راهنمایی
کردم. تو مرا دیوانه خطاب کردی،
راه دیوانگی به تو نشان دادم.»
گرگ این بار در خانۀ آجری را
زد و گفت: «خوک کوچولوها، خوک
کوچولوها، بگذارید بیایم تو.»
این دفعه خوکها در جواب، سرود
اتحاد خواندند و نامهای اعتراض
آمیز به سازمان ملل نوشتند.
دیگرکم کم کاسۀ صبر گرگ از
این که خوکها نمیتوانند دنیا را از
چشم یک گوشتخوار ببینند، لبریز
میشد. شروع کرد به عقب و جلو
رفتن و سینه دراندن و نفس تازه
کردن تا این که دست روی قلبش
گذاشت و نقش زمین شد. گرگ
در اثر خوردن غذاهای پر چرب
و گرفتگی عروق قلبی و هیجانی که
در آن لحظه به او وارد آمده بود،
سکتۀ کامل قلبی کرد و مُرد. خوکها
از این که عدالت اجرا شده بود
خوشحال شدند و رقصی در اطراف
جنازۀ گرگ کردند.
در خانۀ چوبی گرگ دوباره صدایش را
گذاشت روی سرش: «خوک کوچولوها!
در را باز کنید. بگذارید بیایم تو.»
خوکها جوابش را دادند: «گورت را
گم کن ای جانور درنده!»
گرگ خندهای پنهانی کرد و پیش
خود گفت: «چه قدر بچهاند. اصلاً دلم
نمیآید کلکشان را بکنم. اما جلوی
پیشرفت را هم نمیتوان سد کرد.»
گرگ عقب رفت و جلو آمد، نفسی
تازه کرد و این خانه را هم ویران کرد.
خوکها دویدند به طرف خانۀ آجری و
گرگ هم به دنبالشان. گرگهای دیگر
در محلی که زمانی خانۀ چوبی در آن
بود، یک مجتمع تفریحی و ویلایی برای
تعطیلات درست کردند. چند خانه از
جنس فایبر گلاس عیناً به شکل خانۀ
چوبی قبلی ساختند و در کنار آن
فروشگاههای محلی و محل غواصی و
نمایش دلفین هم بنا کردند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 178صفحه 29