تمام گرفتاریها و اختلافات ما درهمین
سه موضوع نهفته است...
آقای شاه!
شاید اینها میخواهند تو را یهودی
معرفی کنند که من بگویم کافری تا
از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو
برسند.»
روحانیت گفت. بعدگفت: «امروز به
من خبردادند که عدّهای از وعّاظ و
خطبای تهران را بردهاند سازمان امنیت
و تهدید کردهاند که از سه موضوع
حرف نزنند: از شاه بدگویی نکنند، به
اسراییل حمله نکنند، نگویند اسلام در
خطر است، دیگر هر چه بگویند آزادند،
چوب و چماغ و چاقو زدند. بعضیها
از ترس، خود را ازطبقه دوم به حیاط
انداختند. بعد از رفتن مأمورها، طلبهها
زخمی و پریشان روی زمین افتاده
بودند. در و پنجرهها شکسته بود. به
بیمارستانها گفته بودند زخمیها را قبول
نکنند.
کسانی که خانۀ حاج آقا روح الله
بودند، ترسیدند که به خانۀ او هم حمله
کنند، رفتند و درِ خانه را بستند. وقتی
دید در خانه بسته است، با صدای بلند
گفت: «به اجازۀ کی در را بسته اید؟
در را باز کنید.» به چهره وحشت زدۀ
مردمی که به خانهاش آمده بودند نگاه
کرد و گفت: «ترس و هراس را از خود
دورکنید.» برایشان حرف زد تا آرام
شدند.
دیگر اعتراضش را با تلگراف و
اعلامیه به گوش همه میرساند.
صبح عاشورا که 13خرداد بود، یکی
از ساواکیها رفت خانه او. ده روز اول
محرم توی خانهاش عزاداری بود. توی
حیاط چادر زده بودند. مردم سرتاسر
حیاط نشسته بودند. از بین جمعیت
راهش را باز کرد و رفت پیش آقای
خمینی. گفت من از طرف اعلی حضرت
مأمورم به شما ابلاغ کنم اگر امروز
سخنرانی کنید، کماندوها را به مدرسه
میریزیم و آن جا را به آتش و خون
میکشیم. حاج آقا روح الله زود گفت:
«ما هم به کماندوهای خود دستور
میدهیم فرستادگان اعلی حضرت را
تأدیب کنند.»
ساعت 4 رفت مدرسۀ فیضیه .از
فاجعۀ فیضیه و از انقلاب سفید و از
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 178صفحه 9