مجله نوجوان 178 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 178 صفحه 16

مریم شکرانی پیدا کنید هم وطنمان را! مسألۀ شنبه ریاضی: آقای الف وآقای ب دو آقا هستند! که یکی از این آقایان ایرانی و دیگری فرنگی است. ما این دو بزرگوار را در موقعیتهای گوناگون قرار می­دهیم تا هوش اجتماعی شما را امتحان کنیم و ببینیم آیا شما این قدرت را دارید که بفهمید کدام گزینه هم وطن شریف ماست یا خیر؟! در حضور اصغرآقا: بله، ایشان همان شیرینی پزی هستند که خدمتتان گفتم (یک لبخند ملیح!) موقعیت دو: فرض کنید آقای رضازاده قهرمان وزنه­برداری دنیا را در خیابان می­بیند. اولین سؤالی که از ایشان می­پرسد چیست؟! آقای الف :می­گوییم آقا دَمت گرم! کار و کاسبی چطوره ؟! راستشو بگو، خدایی چقدر مایه به جیب زدی تو این مدّت؟! اونور آب چی ؟! اون طرفها هم سرمایه مرمایه رو به جریان انداختی یا نه؟! جان داداش صاف و پوست کنده بیا همه چیزو از سیر تا پیاز بذار کف دست بنده... آقای ب: آووو خدای من، اشک در چشمهایم حلقه می­زند و راز موفقیّتشان را می­پرسم ! آه! بی­نظیر است! موقعیت سه: نظر دو گزینه راجع به شرایط ارتقای مقام کاری: آقای الف: داداش من! دست می­کنی توی جیب مبارکت و از دل و قلوۀ نازنینت یک سکّۀ طلا کنده می­شود و برای روز تولد باجناق رئیستان با احترام اضافه، تقدیم می­کنی. همین می­شود یک پلّه، پلّه دوم، 24 ساعته توی روزنامه­های کثیرالانتشار برای جناب رئیس آگهی تبریک چاپ می­کنی. از کت و شلوار خریدنش گرفته تا دور از جان بنده، مرگ ایشان! پلّه سوم، از بغل دست رئیست تکان نمی­خوری تا اگر امری فرمودند شما اولین نفری باشی که با کلّه برای موقعیت یک: اصغرآقا، پیراشکی فروش محترم محلّه از دیدگاه دوگزینۀ مذکور: جوابهای آقای الف) در غیاب اصغرآقا: یک آدم ضایع و نقطه چینی (نقطه چین استعاره ازکلمۀ شطرنجی می­باشد) است ایشان! یعنی بزنی آن دماغ هندوانه­ای­اش را صاف کنی و بچسبانی زیر چانه­اش­که نتواند نفس بکشد ها! مرتیکه انکرالاصواتی است که بیا و ببین. وقتی حرف می­زند انگار دارند مخت را زیر دندان می­جوند. دستهای پر از میکروبی داردکه قربان سطل آشغال! با این ­دستها ­هی پیراشکی درست می­کند و هی بیمار تحویل اجتماع می­دهد. خلاصه یک آدم ... ! در حضور اصغرآقا: بَه بَه اصغرآقااااا،آ....قربان آن دست و پنجۀ طلایی­ات بروم من! آقا ایشان یک پیراشکی­هایی درست می­کنند که در خاور میانه حرف اوّل را می­زند. وای قربانش بروم من! یکپارچه هنرمند. صدای مخملی­ای دارند که چشم آقای انریکو و اینها درآمده. خودم هر روز صبح برایشان اسفند می­ریزم روی آتش... ببین­ چهره را مااااه! هیچ نقصی توی این چهره می­بینی شما؟! دماغ، مادرزادی عمل شده و سربالا...آقا بگذار بیایم ماچت کنم جیگررررر! جوابهای آقای ب) درغیاب اصغرآقا: او یک شیرینی­پز در محلّۀ ماست که دست برقضا مشتریهای زیادی هم دارد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 178صفحه 16