مجله نوجوان 215 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 215 صفحه 3

سرمقاله یاد آن روز های خوب به خیر معصومه وحدانی - بجنورد یاد آن روز های خوب به خیر! روز های قشنگ کودکی که در کنار تو گذشت. پنج پاییز، بهار و زمستان را با تو سپری کردیم، یادت می آید؟ آن روزها با کمک تو، سایه های وهم را کنار می زدیم و زندگی را با ذره ذرة وجودمان تجربه می کردیم. در سایة نفس های تو قد می کشیدیم، رشد میکردیم و هر صبح به بار مینشستیم؛ مثل بابونه های وحشی که از شوق دیدار آفتاب، قد میکشند. میخواهم اعتراف کنم، وقتی به دهکدة ما قدم می گذاشتی، همه می گفتند: « او دختری شهری است، در ناز و نعمت زندگی کرده است و تحمل مشکلات زندگی روستایی را ندارد. حتی اگر بخواهد هم نمی تواند معلم بچه های ما باشد و... » من می اندیشیدم که بین ما چه قدر فاصله است؟! اما تو صبورتر از آن بودی که در اندیشه کودکانة من بگنجی. عشق، ایثار، شاید هم احساس وظیفه، تو را به بودن، ماندن و رویاندن تشویق می کرد. حالا دیگر تو بی آلایش تر از آن بودی که روز های نخست می پنداشتم. آن قدر که دستهایت، بوی خوشه های گندم به خود گرفت و پیراهنت، عطر سبزه های خیس کنار چشمه را. یادم می آید، هر صبح با دنیای قشنگ کودکانه مان، با کوله باری از شوق، در پی لبخند های دلنشینت، کوچه باغ های دهکده را پشت سر می گذاشتیم و در کلاس تو مینشستیم تا عشق را برایمان هجی کنی، و می آموختیم از تو، آنچه را که باید می آموختیم. آن روزها به سرعت باد می گذشت. تو رفتی، ما هم در پی سرنوشت آمدیم؛ ما یاد و نام تو در صفحة بلورین احساسمان ، هنوز سبزِ سبز است. نه من، که تمام اهالی آن دهکده، خاطراتت را چون گنجی گرانبها در صندوقچة حافظة خود به امانت سپرده اند. اکنون من، شاگرد تو، معلمی هستم. در من التهاب و اشتیاق در هم آمیخته است. هنوز سرشار از توام و میخواهم مثل تو فصل شکوفایی را به شاگردانم هدیه کنم. دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 3 پیاپی 215 / 12 اردیبهشت 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 215صفحه 3