مجله نوجوان 215 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 215 صفحه 6

خاطرات معلم عرق نعناع عصمت محمودی- کرمان دانشجوی تربیت معلم دورة « شهید رجایی » بودم که پس از یک سال درس، باید یک سال کار میکردم. سال اول کارم به شهرستان « زرند » فرستاده شدم. این شهرستان تقریباً در 75 کیلومتری شمال شهر « کرمان » قرار دارد. از آن جا نیز به یکی از روستا های کوهستانی در شمال غربی زرند و در فاصلة 35 تا 40 کیلومتری این شهرستان راهی شدم. مدرسه این روستا مختلط بود و من کلاس او را تدریس می کردم. در بین دانش آموزان پسر این کلاس، دانش آموزی به نام « مجتبی » بود که بسیار با استعداد بود. در یکی از روزها، در مدرسه حالم بد بود و به شدت دچار دل درد شده بودم. زنگ تفریح که بچه ها به حیاط مدرسه رفتند، من نیز در آفتاب و کنار دیوار نشستم. مجتبی متوجه ناراحتی من شده بود. زنگ بعد، ورزش داشتیم. از آنها خواستم که در حیاط بازی کنند. پنج دقیقه ای گذشته بود که ناگهان مجتبی را با شیشه ای در دست، صورتی که از سرما سرخ شده بود و دستهایی که میلرزید و سرخ شده بودند ، روبه روی خودم دیدم. در حالی که به شدت نفس نفس میزد، گفت: « خانم! رفتم از خانه برایتان عرق نعنا آوردم. » مات و مبهوت نگاهش کردم. خانة آنها در قسمت بالای روستا بود و تمام راه سربالایی و ناهموار. نمیدانستم چگونه در این ده دقیقه زنگ تفریح و در آن سرمای شدید، خود را به خانه رسانده و آن شیشه را با خود آورده بود. دست های مهربان او را در دست گرفتم تا گرم شود. در همین حال، از او سوال کردم: « چرا از من نپرسیدی و این همه راه را بدون اجازة من از مدرسه خارج شدی؟ اگر اتفاقی برایت افتاده بود، من چه جوابی باید به پدر و مادرت می دادم؟! او خندید و گفت: « خانم! اگر می گفتم، شما اجازه نمی دادید بروم و من ناراحت بودم؛ برای همین بی اجازه رفتم البته در راه زمین خوردم و شیشه نیز به سنگی خورد. اما با این که جای سنگ روی شیشه ماند؛ ولی شیشه نشکست و من خیلی خوشحال شدم که توانستم عرق نعناع را برای شما بیاورم. » از محبت صادقانه و بی ریایی او به وجد آمدم. رویش را بوسیدم و از او قول گرفتم دیگر بدون اجازه از مدرسه خارج نشود. در دل آرزو کردم: « ای کاش خداوند در دل من نیز این صداقت و پاکی و محبت بی ریای کودکانه را بکارد! » دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 3 پیاپی 215 / 12 اردیبهشت 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 215صفحه 6