مجله نوجوان 46 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 46 صفحه 12

داستان پهلوانی خسرو آقایاری پهلوان رضا گرجی دوزکاشانی (قسمت آخر) در خانه مشهدی محمد علاف، مجلس روضه خوانی اهل بیت برپا شده بود و مشهدی نذر کرده بود که برای پیروزی پهلوان کاشان سه شب در خانه خود روضه خوانی برپا کند. هر شب بعد از روضه خوانی، پهلوان پیر و مردم برای پیروزی پهلوان شهرشان دعا می کردند. از طرف دیگر یدالله و نوچه هایش از خوشحالی روی پا بند نبودند. آنها از اینکه کسی پیدا شده تا از رضا انتقام بگیرد و او را از اعتبار بیندازد شادمان بودند. برای همین هم تصمیم گرفته بودند که مخالفین پهلوان رضا را جمع کنند و روز مبارزه تا می توانند پهلوان یزدی را تشویق کنند. یدالله و دوستانش، پنهانی با مرشد صحبت کرده بودند و با دادن هدیه او را راضی کرده بودند تا کار کند که روحیه پهلوان رضا ضعیف بشود. بالاخره روز مبارزه رسید. از اول صبح جمعه، جمعیت زیادی جلوی ارگ حکومتی جمع شه بود. در یکی از بالکنهای ارگ برای نشستن حاکم و اطرافیانش تخت زده بودند. مقابل جایگاه برای مرشد سردم - بسته بودند. پهلوان پیر شهر، مشهدی محمد علاف، زیر سردم ایستاده بود. مرشد توی سردم نشسته بود و ضربش را جلوی آتشدانی که در مقابلش گذاشته بود، گرم می کرد و با کف دست پوست ضرب را می مالید و آرام ضرب می گرفت. چند نفر منقل اسفند را توی میدان می گرداندند و اسفند دود می کردند. مرشد ورود حاکم و بزرگان شهر را با صدای ضرب و خوش آمدگویی اعلام کرد. حاکم و اطرافیانش که در جایگاه نشستند، استاد پیر، مشهدی محمد به میدان آمد. پهلوان رضا گرجی دوز با چند نفر از نوچه هایش به میدان آمده بود و رو به قبله وسط میدان ایستاده بود. پهلوان تنگه چرم به پا داشت، لنگ تابیده ای را محکم به دور کمرش بسته بود و بدن ورزیده اش را در حوله پیچیده بود. سرش به زیر بود و آهسته نام خدا را زیر لب زمزمه می کرد. از روبروی جایگاه، اندام رسا و هیکل درشت پهلوان یزدی پیدا شد. محمد مازار با اطمینان به طرف میدان می آمد، جمعی از مخالفان پهلوان رضا او را دور کرده بودند و با سلام و صلوات همراهی اش می کردند. در جمع همراهان پهلوان یزدی، یدالله و نوچه هایش از همه بیشتر سینه چاک می دادند. نوچه های یدالله مرتب برای پیروزی محمد مازار صلوات می فرستادند و فریاد ماشاءالله پهلوان، ماشاءالله پهلوان آنها میدان را پر کرده بود. با دعوت پهلوان مشهدی محمد علاف، پهلوان یزدی به میدان آمد. مخالفین پهلوان رضا یکسره با داد و بیداد و هورا حریف او را تشویق می کردند. پهلوان رضا در حالی که از این همه سر و صدای رقیبانش به خنده افتاده بود با فریاد گفت:

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 46صفحه 12