مجله نوجوان 46 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 46 صفحه 13

"چه خبرتان است؟ چرا میدان رو روی سرتان گذاشتید؟ کشتی همین است، یه خورده صبر کنید شاید افتاد. اینقدر خوشحالی نکنید!" پهلوان پیر، دستهای دو پهلوان را در دست هم گذاشت. پهلوان یزدی آنقدر به زور و قدرت خودش مغرور بود که اصلا حریفش را به حساب نمی آورد. با بی اعتنایی نگاهی به او انداخت و لبخند معنی داری زد. مرشد آرام، آرام ضرب می گرفت. پهلوان پیر از دو کشتی گیر جدا شد. مرشد محکم بر زنگ کوبید. دو پهلوان برای شروع کشتی فرو کوبیدند. صدای ضرب و آواز مرشد، تماشاچیان را به هیجان آورده بود. جوانترها از شدت شوق روی پا بند نبودند. همه سرک می کشیدند تا بهتر بتوانند نبرد دو پهلوان را ببینند. مرشد با صدای پرطنین خودش نام خدا را یاد می کرد و گل کشتی می خواند: بسم الله ما در اول قرآن است رحمان و رحیم، رخصت از یزدان است عیبی نبود جامه مردان پر خون خون نقش و نگار جامه مردان است *** از گل کشتی خواندن مرشد، مردم به خشم آمده بودند. گروهی از مردم معترض بودندکه مرشد در گل کشتی از پهلوان یزدی جانبداری کرده و می خواسته روحیه پهلوان شهرشان را خراب کند. نزدیک بود بین مردم و یدالله و دار و دسته اش که به شدت پهلوان یزدی را تشویق می کردند، درگیری ایجاد شود. بالاخره با دخالت نگهبانان حکومتی، مردم آرام شدند. کشتی به آرامی پیش می رفت، دو حریف هنوز یکدیگر را سبک و سنگین می کردند. پهلوان یزدی دو برابر پهلوان رضا بود، اما همه می دانستند که پهلوان رضا گرجی دوز حریفی نیست که تسلیم کسی بشود. مهارت او در به کار گرفتن فن های کشتی بی نظیر بود. پهلوان یزدی با قدرت بی مانندش حریف را به عقب و جلو هل می داد و سعی می کرد که تعادل او را بر هم بزند، اما پهلوان کاشان با حوصله، همه حمله های او را دفع می کرد. زمان زیادی بود که دو کشتی گیر به هم می پیچیدند و پایین و بالا می شدند. هر دو عرق کرده بودند و به شدت نفس می زدند. هر بار که دست پهلوان یزدی به پیش قبض حریف بند می شدف سعی می کرد که سر کاسه های او را بگیرد و با قدرت او را بتاباند و به زمین بزند، اما هر بار پهلوان رضا با بدلکاری نقشه او را نقش بر آب می کرد. پهلوان رضا هم به دنبال فرصتی بود تا تعادلش حریفش را به هم بزند اما حریف محکم تر از آن بود که فکر می کرد. در یک لحظه پهلوان رضا، برق آسا به زمین نشست و هر دو پای پهلوان یزدی را از مچ گرفت و به سرعت کشید. پهلوان یزدی مثل تنه درخت، محکم به زمین افتاد. صدای فریاد جمعیت، شهر را به لرزه در آورده بود. مردم مثل مور و ملخ به میدان ریخته بودند و پای کوبی و شادمانی می کردند. یدالله و نوچه هایش بهت زده به میدان چشم دوخته بودند. کسی باور نمی کرد که رضا توانسته باشد، این پهلوان تنومند را اینطور راحت به زمین بزند. پهلوان یزدی شرمنده و سر به زیر گوشه ای ایستاده بود. به دستور حاکم برای پهلوان رضا خلعت آوردند. پهلوان رضا با خوش رویی به طرف رقیبش رفت و او را در بغل گرفت و سر و صورتش را بوسید و خاک پشتش را پاک کرد. لحظاتی بعد دو پهلوان شانه به شانه هم همراه با تشویق مردم میدان را ترک کردند. گل کشتی: اشعاری سات حماسی که برای تهیچ روحیه ورزشکاران هنگام شروع کشتی توسط مرشد، یا کهنه سوار خوانده می شود. در شعرهای گل کشتی معمولا مواعظ اخلاقی، رعایت نکات پهلوانی و فنون کشتی به پهلوانان یادآوری می شود. سرخیل: سرآمد پیش قبض: قسمت جلوی شلوار، آنجا که سگک کمربند بسته می شود. در کشتی قدیم از قسمت جلوی شلوار (پیش قبض) استفاده می کردند و آن را می گرفتند. سرکاسه: قسمت روی زانو. همانطور که گفته شد در کشتی قدیم کشتی گیران سعی می کردند پیش قبض و سرکاسه حریف خود را بگیرند و او را از زمین بلند کنند. خلعت: جایزه یا هدیه ای که به پهلوان برنده می دادند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 46صفحه 13