بچه محصل
فقط نذارمچاله ات کنن
یک اسکناش پنج هزار تومانی، مرتب و اتو کشیده و براق که هنوز عطر چاپ دارد روی میز بانک افتاده است و
کنارش یک اسکناس پنجاه تومانی مچاله شده و چسب خورده است که او هنوز بوی چرک دست می دهد.
اسکناس پنج هزارتومانی برای خودش قیافه گرفته و با غرور به سایر پولها، حتی چکهای بانکی نگاه می کند و
گاهی گردو خاک روی آستین کتش را می تکاند.
اسکناس پنجاه تومانی به آرامی صدایش می زند: سلام رفیق!
پنج هزاری: بامن بودید؟
پنجاهی: آره رفیق خواستم بهت خوش آمد بگم، تولدت مبارک.
پنج هزاری: من شما را به جا نمی آورم. قبلاً جایی ندیدمتان؟
پنجاهی: البته که ندیدی تو دو سه روز است که به دنیا امدهای، تازه واردی.
پنج هزاری: خُب منظورشما چیست؟ فعلاً که ملاحظه می فرمایید از همه شما بیشتر محبوبیت دارم حتی از چکهای
تضمینی! همة مردم مرا می خواهند و طرفدار من هستند.
پنجاهی: من هم وقتی تازه به بانکهاآمدم همین جوری بودم، کلی طرفدار داشتم و برای خودم اسم و رسمی
به هم زده بودم، اگه یه بچهای یه پنجاه تومانی نو عیدی می گرفت دلشمی خواست پروازکند چون اندازۀ یکی دو
ماه پول توجیبی برایش ارزش داشت.
پنج هزاری: لطفاً بااین حرفهای قدیمی وقت باارزش مرا تلف نکنید. آخرپنجاه تومان هم شدپول؟ حیف
نیست که من با این ارزش و شیک پوشی و محبوبیت وقتم را برای گوش کردن به حرفهای شما تلف
کنم؟
پنجاهی: نه داداش! هرکاری که دلت خواست بکن. فقط اجازه نده مچاله ات کنن، نذاربهت چسب
بزنن،اگه خواستن روت یادگاری بنویسن حالشونو بگیر، از ما گفتن بود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 114صفحه 16