مجله نوجوان 142 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 142 صفحه 13

و زد زیر دوچرخه و بچه و من با هم معلق زنان ولو شدیم توی خیابون، آن هم بعد از ظهر تابستون. پسر بچه یک ناله­ای کرد و بعد بلند شد. انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد. صاحب یک تاکسی تلفنی دوید طرف ما و مچ دست ما را گرفت تا فرار نکنیم و همۀ اهل محل را صدا زد... از اون طرف بابای پسره از راه رسید و چارتا کشیدۀ آبدار زد توی صورت پسرش : روزی صد تا بلا سر من می­یاد... از سر این دوچرخۀ لعنتی. و یک لگد به دوچرخه زد. - آقا نزنید..... تقصیر من بود! - نه آقا این حرفا چیه؟ . .... گمشو برو خونه. و دوباره یک پشت کلگی به پسره زد. صاحب تاکسی تلفنی پرید وسط ماجرا و با کنایۀ خاصی گفت: - آی آقا. این موتور سوارها کار هر روزشونه... اگه می­دیدی چه جور رانندگی می­کرد... خدا قسمت نکند، کم کم سوزش عجیبی را احساس کردم، قوزک دستم بدجوری زخمی شده بود و داشت خون می­آمد، صاحب تاکسی تلفنی ول کن ماجرا نبود. - آقا بپر یک آبمیوه بگیر بده بچه بخوره، اگه استفراغ کرد خونریزی مغزی کرده... ای آقا این حرفا چیه؟ خونریزی مغزی کدومه؟ اما کی گوش می­کرد؟ پریدیم یک ساندیس گرفتیم، دادیم پسره، پسره که کلی کتک خورده بود و تشنه شده بود. آب میوه را خورد و هرچی صبر کردیم استفراغ نکرد. -خب الحمدلله. ... پس خونریزی مغزی هم نکرده... شما بفرمایید امّا بیشتر احتیاط کنید. -اِ... حسن آقا ! همینطوری ولش نکن... از کجا معلوم بعداً مشکلی پیدا نکنه؟ حالا برای احتیاط تا بیمارستان امدادی هم ببریدش ... ضرر که نداره، یک عکس رنگی هم بگیرید. بعد هم پرید توی ماشین خودش و آتیش کرد. من که از دست این بابا حسابی دیوونه شده بودم با دلخوری گفتم: - آقا من حرفی ندارم امّا بابام رو به قبله است، باید برم طرقبه... اگه خدای نکرده بابام بمیره و من نباشم... داشتم الکی دروغ می گفتم... سالها پیش بابام مرده بود امّا وقتی دیدم کسی توجه نمی­کنه موتور رو انداختم داخل خونۀ اونا و با هم رفتیم بیمارستان امدادی...به سلامتی چند عکس بزرگ از سر پسره گرفتن. .. بعد از کلی علافی گفتن: هر چند مغزی توی سرش نیست امّا کاملاً سالمه. موقع بیرون اومدن، مأمور کلانتری جلوی ما رو گرفت. آقایون مشکلشون چی بود؟ من هرچی اشاره کردم فایده­ای نداشت, آقای تاکسی تلفنی گفت: جناب سروان، یک تصادف مختصر بود که به خیر گذشت. عجب! ضارب کجا تشریف دارن؟ ایشونن؟ شما بفرمایید توی اون اتاق و ما رو هل داد توی اتاقی که روی نیمکتهاش چند نفر دیگه هم نشسته بودند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 142صفحه 13