کسی که نمیدونست من دانشجویم و خیر سرم دارم لیسانس میگیرم. یادم مییاد یک روزی
مادری داشت پسرشو که درس نمیخواند، نصیحت میکرد، وقتی چشمش افتاد به من گفت:
- ببین ننه اگه درس نخونی، باید مثل این بدبخت توی کوچهها بالا و پایین بری.
خلاصه کمتر نگاهی بود که ما را سر مِهر باشد... اما از جایی که بالاخره جوینده یابنده است.
توی اون بعدازظهرگرم پشت در یک خونه، اتفاق سادهای رخ داد که زندگی پستچی متحول شد.
نامه از برادر سوژه که بندر عباس کار میکرد رسیده بود....زنگ که زدم صدای لطیفی از پشت در
گفت: کیه؟ بفرمایید.
عرض کردم:
- یک نامه از بندر عباس رسیده.
در، نیمه باز شد و یک دست بیرون آمد که زندگی مرا متحول کرد. برای اولین بار توی عمرم مِهر یک دست به دلم نشست و احساس کردم، یک دل نه صد دل عاشق دست و صدا شدهام. دیگه نفهمیدم چطوری نامههای بعدی رو تحویل دادم هر چه بیشتر به دست فکر میکردم بیشتر احساساتی میشدم. قضیه را با بچه ها در میون گذاشتم همه میخواستند بدونند
سوژه کیه امّ انگفتم. دیگه مثل همیشه شنونده
نبودم، حالا منم حرفهای زیادی برای گفتن داشتم.
اون روز وقتی کیسه پست خالی شد به شدت دنبال نامهای
از بندر عباس بودم. برای همین خیلی دیر متوجه نامۀ رضا شدم.
رضا باز هم از زندگی نالیده بود. باز هم گلایه کرده بود. دیگه حوصلهام از دست این پسره سر اومده بود از بس ناامید بود. حالا بعد از این همه مدت؛ اول عاشقیِ ما باز اون نامه فرستاده بود و از قرض و بدبختی صحبت
کرده بود.
یک فحشنامهای برایش تنظیم کردم، یک جوری که
دیگه نخواد ریخت و قیافۀ ما را ببیند چون حالا که من داشتم زندگی تازهای را شروع میکردم. اصلاً دوست نداشتم صحبت از ناامیدی بشه.
سعید-عاشق حرفهای- میگفت: حالا دفعۀ دیگه که نامه
داداشش رسید، تو هم یک نامه عاشقانه بنویس و بهش بده
مطمئن باش اگه اهلش باشه جواب نامۀ تو رو هم میده. اگه اهلشم نباشه نهایت میگی نامه رو من ندادم، یا احتمالاً اشتباهی به دست شما رسیده.
خدایا چه مصیبتی بود یک هفته نشستم به انتظار، نامهای نوشتم که مجنون
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 144صفحه 13