مجله نوجوان 236 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 236 صفحه 21

او همان ارباب است ! مجید ملا محمدی مرد بی نوا به خاطر گرسنگی زیاد ، نای راه رفتن نداشت . او هنوز پیر نشده بود . بیمار نبود ، هیچ عضوی از بدنش نقصی نداشت ، فقط گرسنه و بی نوا و دست خالی بود . برگشت و به ته صحرا خیره شد . جایی که در پایین آن کوهی بود و در کنار آن کلبه ای کوچک ، که همسر و فرزندانش در آن زندگی می کردند . حالا در کنار تپه ای کبود . در مقابل باغ بزرگ و مجلل اربابی قرار داشت که مال و منال بسیارش در میان مردم آن دیار ضرب المثل بود . آرام آرام جلو رفت و کوبه ی آهنی در بزرگ را گرفت و آهسته به در زد . یکی از غلامان ارباب در را باز کرد . مرد بی نوا سراغ ارباب را گرفت . ارباب که نزدیک در بود صدایش را شنید و جلو آمد . بنالید درویش از ضعف حال بر تند خویی ، خداوند مال مرد بی نوا که آبرومند و بلند طبع بود . فقط چند کلامی کوتاه گفت : "من حال و روز خوشی داشتم . اکنون گرفتارم و برای کمک نزد تو آمده ام !" نه دینار دادش سیه دل ، نهدانگ براو زد به سر ، باری از طیره دانگ مرد ارباب بی ان که کمی دیگر به حرف او گوش بسپارد و از حال او جویا شود و به فکر چاره بیفتد داد و هوار کرد . غلامان دیگر تعجب کنان به آن جا آمدند . ارباب شانه ی مرد بی نوا را گرفت و او را هل داد . مرد بی نوا نزدیک بود بر زمین بیفتد . دهان ارباب به ناسزا باز شد که : "من مال مفت ندارم که توی حلق توبریزم ، مال مفت می خواهی برو سنگ های بیابان را بر دوش بکش و بفروش !" دل سائل از جور او خون گرفت سر از غم برآورد وگفت ای شگفت توانگر تُرُش روی ، باری چراست مگر می نترسد ز تلخی خواست بفرمود کوته نظر ، تا غلام بارندش به خوری و زجر تمام ارباب به غلام اشاره کرد که : - همین الان این گدای بی سر و پا را از این جا دور کن . اگر نرفت به ضرب چوب و کتک فراری اش ده ! غلام شانه های مرد بی نوا را گرفتو او را به جلو هل داد . مرد بی نوا به سختی به زمین خورد آه کشید و به زحمت برخاست و سلانه سلانه به طرف خانه ، به راه افتاد . اما زبانش ، نه از خدا شکایتی کردو نه ناسپاس شد . اما بشنوید از سرنوشت ارباب که دیری نپایید و ابر سیاه بدبختی بر سر او و دار و ندارش سایه گسترد . دی ماه 1388 شماره پیاپی 236

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 236صفحه 21