عطر پیراهن او
مجید ملا محمدی
خدا امشب هم ، فانوس ماه را روشن کرد . تا شب ما ، زیبا و دل انگیز باشد . باز هم مثل شب های پیش ، خدای مهربان من ، بر صورت و دست های سیاه شب ، اکلیل ستاره پاشید تا شب ما ، قشنگ و دوست داشتنی بشود .
من ، مثل شب هایی که آمدند و رفتند به چهار طرف آسمان خیره شدم . گفتم : شاید آفتاب دلنواز او ، از شمال آسمان طلوع کند . شاید هم از شرق ، غرب . . . یا جنوب !
اما باز هم از او خبری نشد . باد خنکی از سمت شمال به دیدنم آمد . بوی خوبی می داد . شاید بوی پیراهن او بود .
من خوب می دانم که اگر ما بخواهیم . او می آید !
خدایا ما می خواهیم . پس لطفاً شهر ما را از عطر پیراهنش لبریز کن !
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 236صفحه 2