مجله خردسال 11 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 11 صفحه 4

. به دنبال­گمشده . . جوجو،جوجه­ی زرد کپلی بود که چند روز پیش همراه شش خواهر و برادرش سر از تخم بیرون آورده بود. او مزرعه­ی سبز و زیبایی را که در آن به دنیا آمده بود نمی­شناخت و همه چیز برایش زیبا و تماشایی بود. یک روز خانم مرغی جوجه­ها را به صف کرد تا برای گردش آنها را به اطراف مزرعه ببرد. جوجو پشت سر همه راه می­رفت و همه جا را به خوبی تماشا می­کرد. جوجو درحال راه­رفتن چشمش به ساقه­های زیبای گندم افتاد.او هیچ­وقت گندم ندیده بود. ساقه­های­ گندم طلایی و بلند بودند،ایستاد تا آنها را تماشا کند.خانم مرغی و بقیه جوجه­ها رفتند و جوجو جا ماند.کمی بعد خانم­مرغی، عصبانی برگشت و به جوجو گفت :«خیلی حواست پرت شده ! حواست را جمع کن و همراه ما بیا !» بعد راه افتاد و رفت. جوجو به دور و برش نگاه کرد تا حواسش را پیدا کند، او نمی­دانست حواسش کجا پرت شده! و آن را چه طور باید جمع کند، پس برای پیدا کردن حواسش راه افتاد. پیش خودش گفت :«مادر گفت : حواسم خیلی پرت شده ،شاید حواسم آن طرف گندم­زار پرت شده باشد. بهتر است بروم و آن را پیدا کنم.» جوجو به دنبال حواسش به میان گندم­زار رفت .آرام ،آرام راه می­رفت و خوب همه جا را نگاه می کرد. ناگهان صدایی شنید صدایی که گفت :«جوجو، چقدر حواست پرت شده ؟!»الان مرا له می­کنی.» جوجو زیر پایش را نگاه کرد. مورچه کوچولویی را دید که یک دانه­ی درشت گندم را به زحمت با خود می­برد. جوجو گفت :«خودم هم نمی­دانم حواسم کجا پرت شده. دنبال آن می­گردم. تو حواس مرا ندیدی؟» مورچه خندید و گفت :« نمی­دانی حواست کجا پرت شده ؟! چه حرف عجیب و

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 11صفحه 4