.
خانهی تو همین دریای زیبا و آبی است. تو فقط شبیه ستارهها هستی. برای همین است تو را
گذاشتیم. مثل اسب دریایی که شبیه اسب است، یا مار ماهی که شبیه مار است و...»
وقتی حرفهای خانم دلفین تمام شد، رفت که بخوابد. رفت که بخوابد.
رفتکه بخوابد. هم رفت که بخوابد. اما هرکاری کرد خوابش نبرد.او با خودش فکر میکرد شاید
ستارههای آسمان از دریا رفته باشند بالا و خانهی آنها دریا باشد نه آسمان! شاید دلشان میخواهد به
دریا برگردند ولی نمیتوانند شاید...
این شاید،شاید گفتنهای تا صبح طول کشید. آفتاب روی دریای آبی تایید. هم
از خستگی خوابید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 11صفحه 21