مجله خردسال 16 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 16 صفحه 19

نشانتان بدهم.» دوست بود و در همان نزدیکی­ها زندگی می­کرد. وقتی و و را دید که از دور می­آیند، فهمید که باز هم دوست عزیزش به دردسر افتاده است. وقتی که آن­ها نزدیک­تر رسیدند، شروع کرد به خواهش و تمنا و گفت: «ای خواهش می­کنم مرا نخور! من از تو خیلی ضعیف­تر هستم. تو بزرگ و قوی هستی. مرانخور!» گفت:«من صبحانه نخورده­ام. و دلم می­خواهد برای صبحانه­ی امروز یک بخورم. الان می­آیم و تو را می­خورم!» و کمی ترسیدند. اول باورشان نمی­شد که ، را بخورد. اما وقتی دیدند که با دیدن به خواهش و تمنا افتاده دست و پایشان لرزید و پشت درختی پنهان شدند. به طرف حمله کرد. پا به فرار گذاشت و پشت درخت­ها پنهان شد و به دنبال او رفت. و صدای آن­ها را می­شنیدند. صدای را که به می­گفت: «برای صبحانه تو را می­خورم و برای ناهار آن و نادان را!» و هر چه منتظر شدند صدای را نشنیدند. گفت :« جان! تا ناهار یک نشده­ایم بیا فرار کنیم.» گفت:«موافقم دوست من!» وهردو پا به فرار گذاشتند. و هم به آن­ها خندیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 16صفحه 19