5)پاندا کوچولو
فکر میکرد،
مادرش او را
فراموش کرده
است.
6) اما مادر او را خیلی دوست داشت.
برای همین هم وقتی خواهر کوچک پاندا، شیرش را خورد...
7) و خوابید. 8) مادر، پاندا کوچولو را بغل گرفت
و برایش قصه گفت. قصهی مادری که
بچههایش را خیلیخیلی دوست داشت!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 16صفحه 21