مجله خردسال 18 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 18 صفحه 8

فرشتهها ما یک همسایه داریم که خیلی شبیه مادربزرگ است. مثل او موهایش سفید سفید است. عینک می­زند ومرا هم خیلی­دوست دارد. دیروز من و مادرم رفتیم تا با هم نان بخریم. مادرم دو تا نان خرید و به من گفت:«یکی از نانها را برای خانم همسایه ببر. شاید توی این هوای سرد نتواند بیرون بیاید و برای خودش نان بخرد.» وقتی نان را برای خانم همسایه بردم. او خیلی خوشحال شد. مرا بوسید و گفت:«خدا از تو راضی باشد دختر خوب. صبر کن تا من هم برای تو چیزی بیاورم. خانم همسایه جیب مرا پراز کشمش کرد و گفت:«به مادرت سلام برسان.» شب وقتی پدرم به خانه آمد، من همه چیز را برای او تعریف کردم. من و پدرم، همه کشمشها را با هم خوردیم و خندیدیم، چون او خیلی تندتر از من کشمش می­خورد. پدرم گفت:«کار خوب تو همه را خوشحال کرد. هم خانم همسایه را، هم من و مادر را و هم فرشتهها را! برای همین هم امشب خدا از تو خیلی خیلی راضی است. کار خوب همیشه شیرین است، مثل این کشمشهای خوشمزه!» و آخرین دانه کشمش را توی دهان من گذاشت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 18صفحه 8