مجله خردسال 18 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 18 صفحه 19

وقتی جلوتر رفتند. پیری را دیدند که کنار نشسته و برایش قصه می­گوید. جلو رفت و گفت:« حالا فهمیدم که چرا شبها دیر به خانه بر می­گردی.» گفت: «این پیر و مهربان دوست من است. او همه­ی دنیا را دیده و قصه­های قشنگی می­داند. بیا بنشین و به قصههای او گوش کن.» گفت:« ها شبها بیدارند و روزها می­خوابند. اما تو هستی باید شبها بخوابی و روزها بیدار باشی.» گفت:«کی دیده که یک با یک دوست باشد؟» به پایین درخت نگاه کرد و گفت:«من خیلی تنها هستم. نمی­دانستم دوستی من با باعث می­شود که شما ناراحت شوید!» و به گفت:«همسایهها و راست می­گویند. به مزرعه برگرد و راحت بخواب.من باید برای خودم دوستی پیدا کنم که او هم شبها بیدار باشد.» با خوشحــالی گفت: «من یک کرم شب­تاب تنها را می­شناسم که شبها بیدار است.آقای شما می­توانید با او دوست شوید.» شب بعد. توی خانه­ی گرم و نرمش خوابیده بود و برای کرم شب تاب قصه­ی دوستی یک با را می­گفت!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 18صفحه 19