مجله خردسال 18 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 18 صفحه 4

بالاخره کی خجالت کشید؟ سنجاب کوچولو و پدر و مادرش تازه به جنگل بلوط آمده بودند، برای همین هم سنجاب کوچولو در جنگل هیچ دوستی نداشت. آن روز میمون، در حالی که شاد و سرحال­تر از همیشه بود و از این شاخه به آن شاخه تاب می­خورد و از این درخت به آن درخت می­پرید، خود را به خانه­ی سنجاب رساند و در زد. سنجاب کوچولو در را باز کرد. میمون در حالی که دمش را دور شاخه­ی درخت پیچیده بود و تاب می­خورد گفت:«سلام دوست من! امروز تولد خرسی است. همه­ی بچهها قرار است به جشن تولد او بیایند. تو هم دعوت شده ای. بیا و با همه آشنا شو!» سنجاب کوچولو سرش را پایینانداخت و گفت:«من نمی توانم...» میمون با تعجب پرسید:«چرا نمی توانی؟» سنجاب گفت:«چون خجالت می­کشم.» میمون روی شاخه­ی بزرگ نشست و پرسید:«خجالت می­کشی؟ برای رفتن به، جشن تولد خجالت می­کشی؟» سنجاب سرش را تکان داد و گفت :«بله. به خاطر مهمانی خجالت می­کشم.» میمون پیش خودش گفت:«حالا فهمیدم. این سنجاب خیلی زرنگ است ولی من از او زرنگ­تر هستم!» بعد با عجله از سنجاب خداحافظی کرد و به خانه برگشت. توی راه به خودش گفت:«من باید زودتر از سنجاب یک خجالت بکشم و با خودم به جشن تولد خرسی ببرم. قبل از این که او بتواند خجالت بکشد!» وقتی میمون به خانه رسید، همه­ی مداد رنگیهایش را آورد و شروع کرد به نقاشی کشیدن. هرچه می­کشید شبیه خجالت نمی­شد. چون او اصلا نمی­دانست خجالت چه شکلی است، اما تصمیم گرفته بود هرطور که شده برای تولد خرسی خجالت بکشد. درخت کشید، گل کشید، پروانه کشید، حتی خودش را هم کشید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 18صفحه 4