خالهای پیراهن خاله پینهدوز
محمدرضا شمس
خاله پینهدوز روی گل شقایق خوابیده بود. یک دفعه باد تندی آمد، به طرف
خالهای سیاه قشنگ پیراهن خاله پینهدوز رفت. آنها را برداشت و با خودش
برد. پیراهن خاله پینهدوز دیگرحتی یک خال هم نداشت. خانم عنکبوت که در
همان نزدیکیها بود. تا این را دید. فوری توری راکه بافته بود جلوی باد گرفت.
خالهای سیاه پیراهن خاله پینهدوز به تور چسبیدند.عنکبوت آنها را برداشت و
به طرف پینهدوز رفت. خاله پینهدوز باز هم خواب بود. عنکبوت بدون سر و صدا،
خالهای سیاه را روی پیراهن خاله پینه دوز چسباند. پیراهن خاله پینه دوز باز هم پر
از خال شد.خانم عنکبوت با خوشحالی ازآن جا دور شد.
در همین موقع خاله پینه دوز با ترس از خواب بیدار شد. انگار خواب بدی دیده
بود. با عجله به پیراهن خال خالیاش نگاه کرد. خالهای قشنگ و سیاه پیراهن،سر
جایشان بودند. خیالش راحت شد و خندید. بعد به خانم عنکبوت که کمی آن
طرفتر تار می بافت، نگاه کرد و گفت:«میدانی خواهر چه خوابی دیدم؟»
عنکبوت سرش را تکان داد.
خاله پینهدوزگفت:«خواب دیدم که باد خالهای قشنگ پیراهنم را با خودش برده،
خیلی ترسیدم.»بعد خندید. خانم عنکبوت هم نگاهی به او کرد و خندید.
حرف دیگری هم نزد. خاله پینهدوز از آنجا دور شد.
خانم عنکبوت خیلی خوشحال بود....
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 18صفحه 22