گردنبندی که قشنگ بود
فریبا کلهر
خانم غازه، گردنبند خیلی دوست داشت. بهار که شد، توی گلها رفت. گلها رنگارنگ بودند. یکی صورتی بود، یکی قرمز. یکی سفید بود، یکی آبی.اندازهی گلهـا هم با هم فرق داشت. یکی بـزرگ بود، یکی کوچک، یکی
هم متوسط. خانم غازه چند تا گل کوچک صورتی چید و از آنها
یک گردنبند درست کرد. گردنبند گلیاش را به گردن انداخت و پیش دوستانش رفت. دوستانش از گردنبند او تعریف کردند و گفتند: «خانم غازه، تو چه قدر با
فکر و بـا سلیقه هستی!» بهـار گذشت. تـابستان شد. همـه جـا پر از میوه شد.
میوهها رنگارنگ بودند. یکی قرمز بود، یکی سفید بود، یکی صورتی بود. یکی زرد بود. اندازهی میوههـا هم فرق داشت. خانم غـازه چند تا میوهی قرمز کوچک چید و با آنها یک گردنبند درست کرد. گردنبند میوهایاش را
به گردن انداخت و پیش دوستانش رفت. دوستانش از گردنبند او
تعریف کردند و گفتند: «خانم غازه، تو چه قدر با فکر و با سلیقه
هستی.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 21صفحه 4