رنگ آبی من!
یکی بود، یکی نبود.
در زمانهای دور، در یک جای دورتر، آسمان و دریا به هم رسیدند.
آسمان توی دریای آبی خودش را دید و گفت: «رنگ آبی من قشنگترین رنگهاست.»
دریـا به آسمـان نگاه کرد و در آسمـان آبی، خودش را دید و گفت: «نه، رنگ آبی من زیباترین رنگهاست.» آسمان گفت: «رنگ آبی تو از من است.»
دریا جواب داد: «نه! رنگ آبی تو از من است.» خورشید خمیازهای کشید و آرام آرام رفت که بخوابد. وقتی که خورشید رفت، آسمـان تـاریک شد.
دریا هم تاریک شد. آسمان گفت: «رنگ آبی مرا ندیدی؟» دریا گفت: «تو، رنگ آبی مرا ندیدی؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 21صفحه 22