مجله خردسال 21 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 21 صفحه 18

می­کنم، همه خیلی زود مرا پیدا می­کنند. چون نمی­توانم هیچ کجا پنهان شوم.» آقای گفت: «و چون گردن تو دراز اسـت می­توانی همه را خیلی زود پیدا کنی! حالا اخم­هایت را باز کن و برو بازی. کوچولو رفت و رفت تا رسید به سلام کرد و گفت: « جان! یک گردن دراز به چه دردی می­خورد؟» جواب داد: «خوب معلوم است بـا ایـن گردن دراز می­شود برگ­های­خوشمزه­ی­ بـالای­درخت­ را هم­ خورد!» همیـن موقع به آن­ها رسیــد و پرسـید: «به هم چی می­گفتید؟» کوچولو گفت: «خرگوش جان، شما می­دانید یک گردن دراز به چه دردی می­خورد؟» گفت: «می­توان روباه را از دور دید و به موقع فرار کرد!» بعد و هر دو با هم خندیدند. کوچولو راه افتاد و رفت. توی راه به حرف­های پدر، و فکر می­کـرد که نـاگهان صدایی گفت: «مراقب باش مرا له نکنی!» کوچولو سعی کرد زیر پایـش را ببیند. ولی گردنش دراز بود و او نمی­توانست سرش را پایین بیاورد. برای همین هم پرسید: «تو کی هسـتی؟» صدا گفت: «من خانم هستم. چرا جلوی پایت را نگاه نمی­کنی؟» کوچولو گفت: «معذرت می­خواهم اصـلا ایـن گـردن دراز من

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 21صفحه 18