
یاد دوست
بوس
تلخ
آقای عیسی جعفری که سالها افتخار خدمت به امام را داشتند ، تعریف میکنند که : علی ، پسر کوچک حاج سید احمد آقا توپی داشت که با آن با امام بازی می کرد. علی توپ را با پایش به طرف امام پرت میکرد و امام توپبازی میکرد. علی توپ را با پایش به طرف امام پرت میکرد و امام هم توپ را با پایشان به علی برمیگرداندند. اینطور مواقع خستگی امام در میرفت. امام و علی گاهی دو یا سه ساعت کنار هم میماندند. او همدم امام بود و ایشان را سرگرم میکرد. گاهی وقتها هم میگفت: «من نمیمانم!» .
امام هم میگفتند : «اختیار با خودش است. هروقت نمیخواهد بماند ببرش، هر وقت هم که میخواهد بماند کاری به او نداشته باش. بگذار هرکاری خودش خواست بکند.»
یک روز علی دلش نمیخواست پیش امام بماند. امام به او گفتند:«علی جان! بیا یک بوس به من بده و بعد برو».
علی گفت: «امروز بوسم تلخ است».
امام خندهشان گرفت. خیلی زیبا خندیدند و گفتند :«خوب، ببرش!»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 07صفحه 9