مجله کودک 07 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 07 صفحه 13

اسم شما چیه؟ - مریم - مریم جان چند روزه که به مدرسه میآیی؟ چشمهایش را به سقف کلاس میدوزد. چندتا لامپ مهتابی بزرگ آنجاست. به مریم نگاه می کنم. نگاه او به انگشتان دستش است و آهسته آهسته آنها را میشمارد؛ بعد میگوید: «آخه هنوز زیادِ زیاد حساب بلد نشدم، یعنی معلّممون نگفته.» - خُب خیلی وقت داری. امسال حتماً یاد میگیری. سمانه دوست مریم کنار او نشسته است. خیلی دلش میخواهد حرف بزند. منتظر است که حرفهای مریم تمام شود. من که متوجه او شدهام، سکوت میکنم تا سمانه حرفهایش را بزند، امّا قبل از حرف زدن، فوری دو دستش را توی کیف مدرسهاش می برد. انگار میخواهد چیزی پیدا کند. دستهای کوچک سمانه توی کیف بازی گرگم به هوا میکنند! چشمهای سمانه پر از اشک میشود. یکدفعه دهانش باز میشود. پلکهایش روی هم میرود و دری ک لحظه دو دستش بهمراه دستمالی گُلگُلی از کیف بیرون میآید و جلو دهان و بینی او قرار میگیرد. کلاس پراز سکوت است که صدای هاپیچوی عطسه سمانه بلند میشود. چه عطسة جانانهایی! میگویم: «عافیت باشد. انشاءالله مریض نشوی». سمانه مشغول پاک کردن صورتش است. تا میخواهد تشکر کند، دوباره یک هاپیچوی دیگر سراغش میآید و باز یکی دیگر. کلاس پر از خنده میشود. من میخندم خانم معلم هم میخندد. الهی که همیشه بچهها خندان باشند و هیچ وقت مریض نشوند. زهرا دوست سمانه است. او در میز سوم مینشیند. زهرا دفتر مشقش را به من نشان می دهد. خط خوبی دارد. و دفترش هم خیلی تمیز است. سمانه تا حالا از معلّم مدرسه ده تا صدآفرین گرفته است. فاطمه از اینکه میتواند آب و بابا را بنویسد، کلّی خوشحال است. فاطمه میگوید. من خیلی بزرگ شدهام؛ چون میتوانم دیکته بنویسم. صدای زنگ میآید. زنگ تفریح که شروع میشود، دیگر هیچکس توی کلاس نمیماند که من برای مجله گزارش تهیه میکنم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 07صفحه 13