مجله کودک 39 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 39 صفحه 4

نور دادن، سوختن، آب شدن همة ما آرزوهای دور و درازی داریم. آرزوهای شیرینی که با یاد آنها به خواب میرویم و با امید رسیدن به آنها بیدار میشویم؛ امّا میدانید بزرگترینآرزویی که یک انسان میتواند به آن برسد، چه آرزویی است؟ همان­آرزویی که همة انسانهای عاشق و مؤمن، در تمام زمانها به آن فکر کردهاند:آرزوی دیدن جمال خداوند. شاید بگویید خداوند با چشم دیده نمیشود. خدا را باید حس کنیم، باید به او ایمان داشته باشیم و در تمام لحظههای زندگیاو را شاهد کارهایمان بدانیم. این درست، ولی مردان خدا دوست دارند، هر چه زودتر به منزل اصلی خود بروند و برای همیشه در آغوش خداوند آرام بگیرند. باز هم شاید بگویید همة انسانها بعد از پایان زندگی، به نزد خدا میروند. این هم درست، اما به یاد بیاوریم که خداوند به همة انسانها قول نداده است که جمال خود را به آنها نشان بدهد. خدا در قرآن به ما وعدة بهشت را داده است، بهشتی با نعمتهای فراوان و تمام نشدنی. امّا بهشت کجا و دیدن جمال خداوند کجا؟ شاید ما به بهشت اکتفا کنیم؛ امّا بسیاری از مردان خدا، از بهشت هم گذشتهاند و فقط به خود خدا دل بستهاند. آنها شهیدان هستند که خداوند مشاهدة ذات خودش را به آنها وعده داده است، خوشا به سعادتشان! پس چه خوب است آنها را بشناسیم و از سالهای زندگیشان روی کرة خاکی، بهرهها ببریم.کارسختی نیست، کافی است به اطرافمان نگاه دوبارهای بیندازیم تا چهرة تکتک این شهیدان را از پشت قابها ببینیم که به ما نگاه میکنند. به چهرة مهربان این مرد نگاه کنید. آیااورا میشناسید؟ نامش«مصطفی» بود و شهرتش«چمران». این نام، سالها لرزه براندام دشمنان اسلام انداخته بود، چراکه چمران، سالهای­بسیاری ازعمرش رابه مبارزه­بااشغالگران صهیونیست پرداخته بود. مردم شجاع لبنان، خاطرههای ماندگاری از این سردار شهید دارند. او سالها در این کشور، راه و رسم مبارزه را به جوانان پرشور و انقلابی آموخت، امّا خوب است بدانید که این مبارز بزرگ، با همة دلاوریاش، روحی لطیف و کودکانه داشت. او بسیار میگریست، بسیار با خدا راز و نیاز میکرد و همیشه منتظر شهادت بود. همسر لبنانی چمران میگوید: در آغاز زندگی مشترک، تنها هدیهای که از او گرفتم یک«شمع» بود! شهید چمران با این کار به همسرش آموخت که زندگی آنها حکایتی شبیه به شمع خواهد داشت: نور دادن، سوختن و آب شدن. سالها بعد، سنگر مبارزة چمران در جبهههای جنوب و غرب ایران بود. او بعد از انقلاب، مسئولیتهای مهمّی داشت، امّا همیشه ترجیح داد مثل رزمندهای گمنام در خطّ مقّدم جبهه حضور داشته باشد. من مطمئن هستم در آن روز گرم 31خرداد1360که چهرة خونین چمران بر خاک گرم جبههها افتاد، او داشت به فردای کودکان لبنانی، فلسطینی، ایرانی و .... فکر میکرد. سردبیر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 39صفحه 4