مجله کودک 39 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 39 صفحه 25

را که بهترین و گرانترین دوچرخة دهکده بود، برای خودش بخرد. یک روز صبح امی با صدای زنگ ساعتش از خواب بیدار شد؛ دستکش مشتزنی را برداشت و مشت محکمی به ساعتش زد. تقریباً شش صبح بود، ولی او باید ساعت پنج و نیم ازخواب بیدار میشد تا بتواند راس ساعت شش و نیم در مغازه باشد؛ چون آقای لینتون که صاحب مغازه بود، اگراودیر به سر کارش میرفت، خیلی ناراحت میشد. امی بلند شد، لباس پوشید و به طبقة پایین رفت؛ از آشپزخانه سیبی برداشت و سپس از در پشتی خارج شد. وقتی در گاراژرا باز کرد، متوجه لاستیکهای پنچر دوچرخة قدیمیاش شد. حالا دوباره مجبور بود از دوچرخة پت استفاده کند. اگر برادرش از موضوع با خبر میشد، حتماً او را میکشت؛ ولی امی ناچار بود. دوچرخه را برداشت و حرکت کرد. روزنامه فروشی بالای تپـهای در آن طرف رودخانه قرار داشتو او باید از پل روی رودخانه عبور میکرد. وقتی که

مجلات دوست کودکانمجله کودک 39صفحه 25