مجله کودک 39 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 39 صفحه 30

ضامن آهو امام رضا (ع) در راه سفر به توس بودند که به دشتی زیبا و سرسبز رسیدند. ناگهان صدای نالهای در دشت پیچید. امام به طرف صدا رفتند. آهویی در دام صیاد گرفتار شده بود و ناله میکرد. آهو با دیدن امام سر بلند کرد و گفت: «برههایم تشنه و گرسنهاند. اگر به آنها شیر ندهم، خیلی زود می­میرند. آزادم کن تا پیش آنها برگردم.» امام بیآن که لحظهای را از دست بدهند، مشغول باز کردن بند دام از پای آهو شدند. در همین لحظـه صیاد از راه­رسیدو فریاد زد: «چه میکنی؟ این آهو صید من است!». امام رضا (ع) روی برگرداندند و خیره به چشمان صیاد نگاه کردند. صیاد مسلمان نبود. امام را هم نمیشناخت؛ اصلاً چیزی جز شکار نمیدانست. برای همین هم با صدایی بلند گفت: «میخواستی آهوی مراباخودت ببری؟». امام رضا (ع) لحظهای درنگ کردند و سپس فرمودند: «برههای این آهو تشنه و گرسنهاند. او را رها کن تا به سوی برههایش برود.» آهو گفت: «به او بگو که بازمیگردم. پس از این که برههایم شیر نوشیدند، بازمیگردم. به خدا سوگند که بازمیگردم...» امام رضا (ع) فرمودند: «پس از این که برههایش را سیر کرد، بازمیگردد؛ به همین جا... نزد تو!». صیاد خندة تلخی کرد و گفت: «آهو این را گفت؟! کدام صید رها شده را دیدهای که با پای خود نزد صیاد باز گردد؟!». امام فرمودند: «این آهو باز میگردد. من ضامن او میشوم و خود همین جا میمانم تا او برگردد. رهایش کن نزد برههایش برود.» صیاد کمی فکر کرد و گفت: «اگر تو میمانی، آهو را رها میکنم و اگر آهو برنگردد، تو صید من خواهی بود.» امام رضا(ع) فرمودند: «او را رها کن. من همین جا میمانم.» صیاد بند از پاهای آهو باز کرد و آهو در دل دشت دوید و دوید و دوید. مدتی گذشت. صیاد بیتاب بود و خشمگین. این طرف و آن طرف میرفت و به خود ناسزا میگفت. امام آرام در جای آهو نشسته بود؛ بیهیچ نگرانی. صیاد عصبانی و برافروخته گفت: «دیدی نیامد؟ من چه سادهدل بودم که حرف تو را باور کردم. حالا با تو چه کنم؟». امام فرمودند: «میآید. نگاه کن!». صیاد با ناباوری به انتهای دشت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 39صفحه 30