مجله کودک 85 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 85 صفحه 3

د ، مثل دوست «هندوانه » آن روز مهران لباس سبزش را پوشیده بود. لباسش درست رنگ هندوانه ای بود که توی حوض خانه بابابزرگ شنا می کرد. مهران کنار حوض نشست و به چرخیدن هندوانه توی آب نگاه کرد. بابابزرگ هر وقت هندوانه می خرید آن را توی حوض می انداخت تا خنک شود. مهران دید هندوانه نزدیک لبه حوض رسیده، جلو رفت و دستش را دراز کرد تا آن را بگیرد. هندوانه زیر انگشت هایش چرخید و فرار کرد. مهران خم شد و هندوانه را گرفت، اما باز هم هندوانه فرار کرد. مهران بیشتر خم شد. یک دفعه تالاپی توی آب افتاد. همان موقع بابابزرگ به حیاط آمد به حوض نگاه کرد. تعجب کرد، چون دو تا هندوانه توی حوض می دید وقتی بیشتر نگاه کرد، دید یکی از هندوانه ها دست و پا هم دارد و بالا و پایین می رود. جلو دوید، هندوانه دست و پادار را بغل کرد و از آب بیرون کشید و دید هندوانه نیست. مهران است! مهران نفس نفس می زد، از تمام تنش آب می چکید. بابابزرگ او را به اتاق برد و با خنده به مادر گفت: - ببین چه هندوانه رسیده ای توی حوض پیدا کردم ! خدا رحم کرد که او را دیدم و از آب درآوردم. و گرنه خفه می شد. حالا زود لباس این هندوانه را عوض کن. و گرنه ممکن است سرما بخورد. - طفلک مهران هم ترسیده بود و می خواست گریه کند هم از حرف بابابزرگ خنده اش گرفته بود. نیلوفر مالک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 85صفحه 3