مجله کودک 103 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 103 صفحه 9

پسرم، مرد آن است که در کشاکش نمیدانم چیچی، سنگ نمیدانم چیچی باشد.» سهیل: «چیچی را، چیچی باشد؟» سهیلا: «چه شده است، چرا زانوی غم بغل کردهاید؟» سهیل: «پدر، سهیلا اصلاً از سوسک نمیترسد...» پدر: «قربان دختر ناز و شجاعم بروم. ماجرا از این قرار است که...» سهیلا: «یعنی شما دو تا آقا، از یک سوسک این قدری میترسید؟» پدر: «ما و ترس؟ نه عزیزم... » سهیل: «سهیلا جان، آن قدری نیست، این هواست؟» سهیلا: «واقعا که خجالت دارد! سوسک باید از شما بترسد، نه شما از سوسک! چطور میتوانید به من زور بگویید. آن وقت از یک سوسک کوچک...! آهان،نوبتی هم که باشد،نوبت ...» پدر: «به جای دست به کمر زدن و سخنرانی کردن، برو تا فرار نکرده است ... دخترم، اصلا نترس! ما این جاییم.» سهیلا: «پدر، سهیل، یادتان میآید که... آقا سهیل ماشینتان را میگویم، پدر، پنچری یک ماهی دوچرخهام ...» سهیل:«الان میآورم. قابلتان را ندارد. میگذارم اینجا، زحمت برداشتنش با شما. اصلا مال خودتان!» -: «و حالا نوبت شماست پدر! دوچرخهام یادتان هست؟ همین امروز من و شما و این سوسک میرویم پنچرگیری...» پدر: «نکن، ببرش کنار.» سهیلا: «میروی توی آسانسور یا به این سوسک بگویم... » پدر: «اینقدر این موجود نفرتانگیز را نزدیک من نیاور. گفتم که چشم، میرویم پنچرگیری. قول مردانه!» -: «قبلا هم از این قولها دادهای.» -: «این بار قضیه فرق میکند. تو اول آن را بینداز بیرون. بعد دو نفری با هم میرویم. همین الآن هم میرویم. همسایهها اگر ببینند. آبرویم میرود...»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 103صفحه 9