مجله کودک 103 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 103 صفحه 29

قطرههای آبی افتاد که از قندیلهای سقف میچکید. با خودش گفت: «میدانم که برای بیرون رفتن، چه لباسی را باید بپوشم!» نینا به اتاقش رفت و کلاه بافتنی سبز، دستکشها، کت پشمی و پوتینهای مشکیاش را پوشید و تاپ تاپ از وسط اتاق رد شد و به سوی در رفت و به مادرش گفت: «مادر من میخواهم بروم در حیاط بازی کنم.» مادر او را بلند کرد و پنجره اتاق را برایش باز کرد. نینا دستش را از پنجره بیرون گرفت. دانههای باران روی دستکش او افتاد و آنها را خیس کرد. نینا دستش را از پنجره آورد تو و مادر او را روی زمین گذاشت. نینا گفت: «دستکشم حسابی خیس شد، فکر میکنم امروز باید بارانی بپوشم.» و تاپ تاپ به اتاقش برگشت. مدتی گذشت و تابستان از راه رسید. نینا از پنجره به بیرون نگاه کرد. خورشید روی آب درون حوض میتابید و آب جلو و عقب میرفت. قطرههای آب به اطراف حوض میپاشید. نینا خیلی دلش میخواست که برود و در حیاط بازی کند. او گفت: «میدانم چه بپوشم.» و به اتاقش رفت. چکمههای پلاستیکی و بارانی بنفش خود را پوشید و چترش را هم باز کرد و بالای سرش گرفت. او تپ تپ از وسط اتاق رد شد و به مادرش گفت: «من میخواهم بروم توی حیاط بازی کنم.» و هر دو با هم رفتند توی حیاط. نور خورشید درست بالای سر آنها میتابید. کم کم نینا گرمش شد و با خودش گفت: «بهتر است بروم بارانی و چکمهام را درآورم.» و تپ تپ به اتاقش برگشت. روزها گذشت و پاییز از راه رسید. نینا از پنجره به بیرون نگاه کرد. برگهای زرد و طلایی در هوا چرخ میخوردند و روی زمین میافتادند. نینا پنجره را باز کرد و نسیم خنکی به داخل خانه وزید. او کمی سردش شد و گفت: «حالا دیگر میدانم که چه بپوشم؟» او ژاکت قرمز زیپدار آستین بلندش را پوشید و به اتاق آمد و به مادرش گفت: «حالا دیگر برای بازیکردن آمادهام» و از مادرش خواست تا در بستن زیپ ژاکتش به او کمک کند. مادر زیپ ژاکت نینا را بست و لبخندی زد و گفت: «آفرین دخترم، تو حالا کاملاً آماده بیرون رفتن هستی. تو دیگر یاد گرفتهای که در هر فصلی چه لباسی را بپوشی.» سپس نینا و مادرش با همدیگر برای گردش به پارک رفتند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 103صفحه 29