
درست و اسکناس
بابابزرگ سواد ندارد، ولی یک بسته اسکناس را «خوب» میشمارد، مادربزرگ کمی سواد دارد، ولی یک بسته اسکناس را «راحت» میشمارد، بابا تا راهنمایی خوانده و یک بسته اسکناس را «سریع» میشمارد. مامان تا آخر ابتدایی خوانده و یک بسته اسکناس را «حسابی» میشمارد.
آقا معلم دیپلم دارد و معلوم است که یک بسته اسکناس را «به راحتی» میشمارد. آقای ناظم لیسانس دارد و مثل «آب خوردن» یک بسته اسکناس را میشمارد. آقای مدیر فوق لیسانس دارد و با «چشم بسته» یک بسته اسکناس را میشمارد. آقای دکتر، خب دکترا دارد و به «سرعت باد» یک بسته اسکناس را میشمارد.
پس من برای چه درس میخوانم؟ دکترا و فوق لیسانس و لیسانس و اینها برای چیست؟
چون همه میخواهند اسکناس بشمارند، به خدا من بلدم هزار بسته اسکناس را بشمارم.
شورای معلمان
عفت ناصر رنجبر
حدود ده الی یازده سال پیش، در کلاس سوم ابتدایی تدریس میکردم، دانشآموزی داشتم که در فقر شدید مالی به سر میبرد، پدر نداشت و مادر او هم بیمار بود. آنها چند خواهر و برادر بودند که خودشان از یکدیگر مراقبت میکردند.
روزی فرزانه به مدرسه نیامد، بچهها گفتند که او سخت بیمار است. بعد از ظهر برای او یک اسباببازی به عنوان هدیه خریدم و به دیدنش رفتم. از دیدن من بسیار خوشحال شد، برق عجیبی در چشمانش درخشید و با تعجب گفت: «خانم! اجازه! چطوری شما خانه ما را پیدا کردید؟!»
وضع زندگی او متاثرم کرد و تصمیم گرفتم که به درس او رسیدگی کنم. چند تن از دانشآموزان ضعیف را به همراه او انتخاب کردم و با هم قرار گذاشتیم تا صبحها زودتر به مدرسه بیائیم و درسهای عقبافتاده و ضعیف را جبران کنیم. پس از مدتی فرزانه و دانشآموزان همراه او پیشرفت خوبی کردند. سعی میکردم خودم را بیشتر به او نزدیک کنم تا اعتماد او را به خود جلب کنم.
سال تحصیلی بعد، شنیدم فرزانه که برای دوختن مانتو مدرسه خود، دو سه روزی به منزل خالهاش رفته بود، در حال دوختن مانتو بود که خانه بر اثر انفجار کپسول گاز به آتش کشیده میشود و فرزانه به همراه چند نفر دیگر در این حادثه دلخراش جان خود را از دست میدهند.
من بسیار از این حادثه متاثر شدم. هنوز هم او را فراموش نکردهام و از این که توانسته بودم سالی را با او بگذرانم، وجدانم راحت بود. بنا به ضابطه کارت بیمه دانشآموزی، مبلغی به خانواده او پرداخت شد. اما من فرزانه را فراموش نکردهام و هرگز فراموش نخواهم کرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 103صفحه 11