
تارا وکیلی 6 ساله/ از اصفهان
لطیفه
یک روز مردی به بقالی میرود و میپرسد
آقا خیار شور داری ؟»
فروشنده: «بله»
مرد: پس قربون دستت، این یک کیلو خیار و
برام بشور.
یک روز مردی در کوچه ی جلوی خانهاش
روی زمین دنبال چیزی میگشت. شخصی از
او پرسید :دنبال چه میگردی؟
مرد: «دنبال انگشترم»
عابر: «حالا کجا گماش کرده ای؟»
مرد: «داخل اتاقم.»
عابر: پس چرا اینجا دنبالش می گردی
مرد : اخر اینجا روشن تر است.
علی مردانی از لاهیجان
لطیفه
از شخصی پرسیدند: به نظر تو بهترین مسابقه کدام
است؟
- معلوم است مسابقه ماست خوری.
- چرا؟
- چون در آخر همه از آن روسفید بیرون میآیند.!
ناهید شعبانی از مشهد مقدس
حدیث مژده از تهران
طنین وکیلی/ 9 ساله/ از اصفهان
لطیفه
شبی دزدی به خانهی مرد فقیری رفت.
هر چه گشت چیزی پیدا نکرد. مرد فقیر بیدار
بود و دزد را میدید او منتظر بود دزد هر
چه زودتر برود. سرانجام مرد به خشم آمد و
به دزد گفت: «ترا به خدا، هرچه زودتر برو
و بگذار بخوابم. بیخودی میگردی. در روز
روشن خودم در این خانه هیچ چیز نمیتوانم
پیدا کنم آخر تو در این شب به این تاریکی چه
میتوانی پیدا کنی ؟!
چیستان
آن چیست که چشم دارد ولی نمیبیند؟
پاسخ: سوزن
مونا قاسم وند از تهران
خلاصهی هفته گذشته:
هفتههای گذشته خواندید و دیدید که در سرزمین دور دست و خیالی، پادشاهی ظالم به نام «کوسکو»
زندگی میکرد او قصد داشت خانهی روستایی سادهدلی به نام «پاچا» را در بالای کوه خراب کند، از سوی
دیگر «ایزما» و «کرایک» دو نفر از مشاوران امپراتور که از کار بر کنار شدهاند، طی توطئهای، امپراتور را
به شکل شتر در میآورند. امپراتور شتر شده به طور اتفاقی با «پاچا» روستایی سادهدل همراه میشود،
اما تصمیم میگیرد که راه قصر را پیدا کند و به کاخ برگردد. او در مسیر خطرناک و دشواری قدم
گذاشته است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 3