مجله کودک 230 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 230 صفحه 5

گفتم: «بله آقا؟» فرمودند: «این میز را بخور.» خانم مرحوم حاج احمد آقا و نوه­ی امام هم حضور داشتند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندیدند. گفتم: «آقا من که نمی­توانم میز را بخورم.» امام فرمودند: همان طور که تو نمی­توانی این میز را بخوری، من هم نمی­توانم هر روز کباب بخورم. رفتم و به دکتر گفتم: «کاری کردم که امام یک جوک بارم کرد!» این بار خود دکتر خدمت امام آمد و به ایشان قبولاند که برای حفظ سلامتی باید دستور پزشک رعایت شود. به طور کلی امام در غذا خوردن نیز رعایت سادگی را می­کردند. شبها اغلب غذای حاضری می­خوردند. مثلا نان و پنیر با ریحان یا با خربزه و یا خیار. روزی در ایام عید، مقداری ریحان تازه برای امام از اصفهان آوردم و بعد به برادرم گفتم: «تا سبزی ریحان تهران برسد، هفته­ای یک بار توسط کسی که به تهران می­آید، از آن برای من بفرست.» بردارم نیز این کار را می­کرد و امام از سبزی ریحان مصرف می­کردند یک شب که برای امام شام بردند، ریحان تمام شده بود، امام به شخصی که غذا را برده بود. گفتند: «ریحان ندارید؟» او گفته بود: «نه تمام شده است.» امام فرمودند: «بگویید بخرند.» او هم موضوع را به من گفت. من به آن شخص که پیغام امام را آورده بود گفتم: «فردا ریحان از اصفهان می­رسد.» آن شخص هم رفت و عین حرف مرا به امام گفت. ایشان که متوجه شدند، ریحان از اصفهان می­آید و مربوط به تهران نیست به او گفته بودند: برو بگو اگر دیگر ریحان بیاوری نمی­خورم. من فکر می کردم که در همه­ی مغازه­ها هست و همه می­خورند؛ پس بگو از اصفهان می­آورند. بگو دیگر نیاورد. گله­ای از حیوانات وحشی، گرسنه و خشمگین به او نزدیک می­شوند. انگار پایان زندگی امپراتور کوسکو نزدیک است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 5