ترجمه محمد علی دهقانی
«امتحان»
طوطی روی یک شاخۀ بلند
درخت نشسته بود و با غرور
از خودش تعریف میکرد.
میگفت:
- من خیلی خوب میتوانم
مثل آدمها حرف بزنم. از
زبان پرندهها هم اصلا خوشم
نمیآید! دیگر بعد از این یک کلمه هم به زبان پرندهها
نمیگویم.
- چند زاغ کبود، وقتی این حرفها را شنیدند، پیش کلاغ
پیر رفتند و گفتند:
- این طوطی چقدر مغرور است! او میگوید از این به بعد
میخواهد فقط به زبان آدمها صحبت کند. مثل این که از زبان
پرندهها خیلی بدش می آید!
کلاغ پیر گفت:
اما ناگهان یکی از پلههای پل که
زیر پای کوسکو است، نیز فرو میریزد.
حالا وضعیت هر دو مانند همدیگر است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 30