مجله کودک 230 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 230 صفحه 13

فاطمه احمدی حق گوسفند فراری یکی بود، یکی نبود. یک چوپان بود که گلۀ بزرگی پر از گوسفندهای چاق و چلّه با پشم­های زیبا و مرغوب داشت. چوپان گلّه­اش را خیلی دوست داشت و به آن مرتب رسیدگی می­کرد. او گوسفندها را به چراگاههای سرسبز می­برد و مواظب آنها بود تا از هر خطری در امان بمانند. در عوض از شیر و پشم آنها استفاده می­کرد و خرج زندگی­اش را در می­آورد. فصل چیدن پشم­ها فرا رسیده بود و چوپان از چند نفر از دوستان دعوت کرده بود تا به کمکش بیایند و با هم گوسفندها را بشویند و پشم­های آنها را بچینند. گوسفندها یکی بعد از دیگری جلو می­رفتند، در حوضچه­ی مخصوص شسته می­شدند و بعد چوپان و دوستانش به آرامی پشم­های اضافه آنها را می­چیدند. در میان گوسفندان، گوسفندی وجود داشت که قرار بود برای اولین بار پشم­هایش چیده شود. بخاطر همین خیلی دلهره داشت و از دور با وحشت به گوسفندانی که پشم هایشان چیده می­شد نگاه می­کرد و هر بار که نزدیک بود نوبتش بشود خودش را پشت گوسفندهای دیگر مخفی می­کرد. کم کم پشم­های تمام گوسفندها چیده شد و نوبت به او رسید اما چوپان هر چه گشت نتوانست او را پیدا کند. گوسفند قصه ما فرار کرده بود و پشت یک درخت در آن دور دستها مخفی شده بود. گوسفند فراری با خودش گفت: بهتر است مدتی خودم را مخفی کنم تا آبها از آسیاب بیفتد و چوپان یادش برود که پشم­های مرا نچیده است. از آن سو، در قصر کوسکو، مراسم یادبود مرگ او برپا شده است. ایزما و کرایک در حال سخنرانی برای مردم هستند و ظاهرا از مرگ کوسکو ناراحتند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 13