مجله کودک 230 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 230 صفحه 15

گوسفند فراری نگاهی به آنها کرد و گفت: خوش به حالتان. چون هیچ وقت احتیاجی نیست که تمام پرهایتان را بچینید. یکی از پرنده­ها گفت: تو از اینکه پشم­هایت را می­چینی ناراحت هستی؟ گوسفند فراری گفت: البته که ناراحتم. من بدون آنها خیلی زشت می­شوم. پرنده دیگر گفت: اما اینکار حتما لازم است. چند ماه دیگر دوباره پشم­هایت بلند می­شود. در همین لحظه پرنده دیگری روی زمین کنار پرنده­ها نشست و گفت: سلام بر همه. بعد مقداری آب نوشید و رو به گوسفند فراری گفت: تو اینجا چکار می­کنی؟ نزدیک غروب است و این منطقه خیلی خطر دارد. همین الان که به اینجا می­آمدم گرگی را دیدم که به این سمت می­آید بهتر است زودتر بروی. کار خطرناکی کردی که بدون چوپان اینجا آمدی. گوسفند فراری که خیلی ترسیده بود خواست تا از رودخانه عبور کند و از آنجا دور شود. اما به علت پشم­های زیادی که داشت بسیار سنگین شده بود و به سختی می­توانست حرکت کند. خلاصه به هر زحمتی که بود خودش را به آنطرف رساند و به سرعت به طرف طویله­اش دوید. همینطور که می­دوید از پشت سر صدای زوزه گرگ را می­شنید و جرات نداشت پشت سرش را نگاه کند. وقتی به طویله رسید تمام پشم­هایش کثیف شده بود. بقیه گوسفندها پشم­هایشان را چیده بودند و می­خواستند بخوابند. وقتی چشمشان به گوسفند فراری افتاد. خیلی خوشحال شدند. یکی گفت: آهای رفیق، کجا بودی؟ حسابی ما را نگران کردی. دیگری گفت: چه به روز خودت آورده­ای چقدر کثیف و زشت شده­ای. آن یکی گفت: چه پشم­های ناجوری. یادت باشد فردا حتما به چوپان بگویی آنها را برایت بچیند. گوسفند فراری که خیلی خجالت زده شده بود گفت: آیا این کار درد هم دارد؟ تمام گوسفندان خندیدند و گفتند: فردا خودت می­فهمی که اصلا درد ندارد. گوسفند فراری که حالا خیالش راحت شده بود با خودش فکر کرد که به جای فرار که کار خیلی خطرناکی بود چقدر بهتر می­شد اگر ازروز اول از دوستانش در مورد چیدن پشم­ها سوال می­کرد. این کار در تمام امپراتوری کوسکو انجام می­شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 15