مجله کودک 230 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 230 صفحه 11

خانم: «شما اومدید اینجا چکار ؟ بفرمائید سر کلاس­تون. همه رو که کشیدیم می­یاریم سر کلاس­ها و پخش می­کنیم.» مصطفی: «خسته نباشین، اومدم اگه کمکی چیزی از دست­مون بر می­یاد انجام بدیم...» خانم: «خیلی ازت ممنونم، نه عزیزم، دیگه داره تموم می­شه بفرمائید سر کلاس تون.» مصطفی: «خانم می­شه من مال خودمو خودم انتخاب کنم و ور دارم ببرم. خانم: «نه جانم، شما بفرمائید سر کلاس­تون، تا ده دقیقه دیگه همه­شو می­یاریم و...» مصطفی: «می­شه لطفا برای من سفارشی بریزین؟ نمی­شه؟ لااقل یه کاری کنین که اون یکی به من بیفته، اون که همچی بگی یه­کم از بقیه بیشتر داره.» خانم: «فرقی با هم ندارن. بفرمائید سر کلاس تون.» این وری­ها رسید از نیمکت­های عقب شروع کردند به پخش کردن. با این حساب، مصطفی جزء اخرین نفرهاست که آش می­گیرد. مصطفی: «آی احمد، اگه می­خوای او نوبده به­من، بعدامن آش خودمو میدم بهت، آخری­هاش بهتره­ها!» احمد: «ا، فکر کردی خیلی زرنگی؟» خانم معلم: «چیه مصطفی جان؟ چرا شروع نمی­کنی؟» عاقبت نوبت به مصطفی هم رسید. مصطفی: «هیچی خانم، ولی من هیچ وقت شانس ندارم، ببینین چقدره؟ عدل و انصاف رو تو تقسیم کردن­اش رعایت نکردن، تقریبا به اندازه­ی یک چهارم یک بند انگشت، از مال احمد کمتره. خانم معلم: می­بینم که ریاضی­ات سر این چیزا خیلی خوبه، بخور جانم.» اما پاچا می­گوید تا زمانی که او نظرش را درباره خانه­های روستائیان عوض نکند او را در برگشت به قصر، کمک نخواهد کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 230صفحه 11