
علی به طرف شخص مرموز راه افتاد و با دیدن چهره مرد مهربان شروع به شکایت کرد و مرد مهربان هم با صبر به حرفهای
علی گوش کرد.
اونا همیشه منو مسخره
میکنن و منو بازی نمیدن
حالا هم که بهتر از همشون بازی کردم، بازم
بهونه آوردن و دعوا راه انداختن
منم دیگه باهاشون کاری ندارم.
میدونی علی
من هم یک زمانی بازیکن بزرگی بودم، بزرگتر از اون که فکرشو میکنی
اما باید یک حقیقت رو بهت بگم؛
فوتبال یک بازی گروهی و بیشتر هنر یک فوتبالیست خوب،
در خدمت تیم بودن و بازی جوانمردانه انجام دادن هست، هیچ وقت یادت نره!
تو بدونی که یک فوتبالیست خوب به غیر ازبازی
خوب اخلاق خوب و جوانمردانه رو هم باید بدونه.
علی که فکرش حسابی مشغول شده بود،
سعی میکرد اسم این بازیکن بزرگ را به خاطر بیاورد و از طرفی دیگر حرفهای او خیلی در علی اثر گذاشته بود.
در همان احوال، جیمی در حال صحبت با
پدرش است. او میخواهد که پدر رضایت
دهد تا جیمی به پارک «رترو» برود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 246صفحه 22