مجله کودک 246 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 246 صفحه 13

اشتباه چوپان بنابراین چوپان کم­کم آسوده خیال­تر شد. مدتی بعد او به حضور گرگ عادت کرد و حتی گاهی منتظر آمدن گرگ می­شد. گرگ که معمولاً روی تخته سنگ بزرگی می­نشست، از دور مثل سگ گله به نظر می­رسید. چوپان گمان می­کرد که حیوانات وحشی و حتی افراد شرور محله با دیدن گرگ می­ترسند و جرأت نمی­کنند دور و بر گله بچرخند. حالا چوپان، گرگ را نگهبان گله­اش می­دانست. روزی وقتی که گوسفندها را به چرا برده بود، پیغام آمد که باید هر چه زودتر به خانه­اش برود. او گله را به گرگ سپرد و به سمت خانه دوید. وقتی برگشت فکر می­کنید با چه صحنه­ای روبرو شد؟ بله، گرگ گله را خورده بود و فقط استخوانهای آنها مانده بود. چند تا گوسفند هم که جان سالم بدر برده بودند، سرگردان به اینطرف و آنطرف پرسه می­زدند. چوپان که بهت زده شده بود، ناله کنان گفت: -نباید گوسفندهایم را به دست گرگ می­سپردم. حقم است که حالا بدبخت شوم. روز روزگاری چوپانی زندگی می­کرد که هر روز صبح گله گوسفند خود را به چرا می­برد. گوسفندها با آسودگی علف تازه می­خوردند و چوپان هم به تماشای آنان می­نشست. بعد از اینکه گوسفندها سیر می­شدند، او آنها را دور هم جمع می­کرد و به خانه می­برد. البته گاهی هم از تماشای آنها خسته می­شد و کنجی برای خود پیدا می­کرد و به خواب می­رفت. روزی چوپان متوجه گرگی شد که کمی دورتر گله­اش را می­پایید. گرگ فاصله قابل توجه­ای با گوسفندها داشت و انگار خیال نداشت نزدیکتر بیاید. چوپان در ابتدا مثل یک نگهبان کنار گوسفندها ایستاد و با دقت حرکات گرگ را زیر نظر گرفت. اما گرگ هیچ کاری نکرد. وقتی که چوپان گله را جمع کرد و به سمت خانه برد،گرگ بی سر و صدا آنها را از فاصله­ای دور تعقیب کرد. این ماجرا تا مدتی ادامه پیدا کرد. هر روز صبح چوپان متوجه گرگ می­شد که در کناری به انتظار نشسته است. گرگ حتی یکبار هم به گوسفندها نزدیک نمی­شد و فقط تماشا می­کرد یکی از خدمه­های سفینه، ماهواره (نان تست کن) را پیش فرمانده­ی سفینه می­برد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 246صفحه 13