مجله کودک 246 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 246 صفحه 32

پلنگ که هیچ زبانی را به جز زبان پلنگ­ها نمی­دانست، نعره کشید: «این جانوران چه می­گویند؟» یکی از سنجاب­ها که درسی خوانده بود و زبان پلنگ­ها را می­دانست، برای آنکه خوش­خدمتی کند و پیش پلنگ عزیز شود و جان خودش را نجات بدهد، سر از سوراخی بیرون کشید و گفت:« آقای پلنگ! او به شما دشنام می­دهد.» پلنگ، سخت خشمگین شد و بانگ برداشت: «از این پس من حاکم جنگل شما هستم یا این جانور کوچک را بگیرید و به من بدهید تا او را تنبیه کنم و یا از جنگل بزرگ بیرونش کنید.» سنجاب خوش­خدمت، حرف­های پلنگ را به زبانِ سنجاب­ها برگرداند. سنجاب­ها که سالیانِ دراز جنگی نکرده بودند و اهلِ جنگ هم نبودند،و اصلاً جنگ کردن را بلد نبودند، خیلی ترسیدند. چاره­ای جز این ندیدند که فرمان پلنگ را قبول کنند. به سنجاب کوچک گفتند: «از جنگل و خانه­ی خود برو. ما نمی­توانیم تو را نِگه داریم. ما نمی­توانیم به خاطر تو بجنگیم. ما نمی­توانیم با جانور به این بزرگی، دست و پنجه نرم کنیم. ما نمی­توانیم برای خاطرِ تو، جان خودمان را به خطر بیندازیم. ما هیچ کاری بلد نیستیم بکنیم -برو هرجا که دلت می­خواهد...» جیمی آرام آرام از پله­ها پایین می­آید. دستگاه کوچک کن نیز همراه او است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 246صفحه 32