امام به کتاب تحریرالوسیله زمانی که در ترکیه بودند مطالبی اضافه کرده بودند، این کتاب حاشیه ای بر کتاب وسیله مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی بود...
امام ظهر روز سهشنبه که میلاد ام الائمه، حضرت فاطمه(ع) و نیز تولد امام بود، با استقبال شایانی وارد نجف شدند.
خدا گواه است من براى رسیدن به مرجعیت حتى یک قدم برنداشتهام؛ ولى اگر مرجعیت به سراغم آمد از پذیرفتن آن باکى ندارم.
اکنون عقربه ساعت 20:22 شب را نشان مىدهد، فشار بر قلب زیاد مىشود و نوسانات غیرعادى شروع مىگردد...
امام متواضعانه و آرام دست به شانه من زده و فرمودند: «آشیخ محمود اینها بنا داشتند تیشه به ریشه این درخت بزنند و آن را از ریشه درآورند ولی خدا نخواست.
روز پانزده خرداد که امام در مدرسه فیضیه آن سخنرانی را ایراد فرمودند با آن سیل جمعیتی که از تمام شهرهای دور و نزدیک به قم آمده بودند...
رض من از این سؤال و جوابها این بود، که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهاى دستگیرى معظمله آگاه کنم و ایشان هم کاملاً از اوضاع مطلع شدند
پس از خواندن پیام امام، شور و ولوله اى عجیبى در محور ایجاد شد و بچه ها در کمترین زمان ممکن بسیج و آماده شدند
حسن اخلاق و رفتار معظمله و صفات حمیده ایشان فوق العاده، بلکه میتوان گفت بی نظیر یا کم نظیر میباشد.
ایشان ایستادند و تماشا کردند که من این سه رکعت را بخوانم و ایشان به خاطر یک بچه، نماز خودشان را به عقب انداختند.
امام خمینی: اگر صادقانه خدمتگذار باشید، مردم شما را میپذیرند و اِلا شما در میان مردم مطرود خواهید شد و از صحنه انقلاب اسلامی بیرون میروید.
زمانی که آیتاللّه میرزا محمدعلی شاهآبادی که از حکما و عرفای عصر خود بودند و سمت استادی امام را داشتند از دنیا رفتند
افرادى که در بورسا امام را شناخته بودند، خیلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام «بابا» مىگفتند.
من در حرم حضرت علی(ع) قرآن میخواندم و دایماً آنجا بودم. امام مرا در آنجا دیدند و علاقهمند بودند که مرا بپذیرند.
حضرت امام در جواب فرمودند: ما با کسی بی جهت عقد اخوت نبستهایم و دشمنی هم نداریم...
خبر آوردند که امینى نخست وزیر، به همراه عدهاى جهت دیدار امام به قم آمده است
شب 15 خرداد 42، آقا توى حیاط خوابیده بودند که مأموران رژیم آمدند، در را شکستند و وارد خانه شدند...
گاهی می دیدم امام به سجده می رفتند و بعضی از این عربها که رد میشدند درست پایشان را روی دست ایشان میگذاشتند، ولی امام حتی اشارهای هم نمیکردند.