وقتی موشی میخواست برای خودش و سوسکی خانم
یک خانه بسازد، آمد و از او پرسید: «سوسکی گل ناز من،
همسر و همراز من، میخواهم برایت خانه بسازم، یک خانه
با گلخانه بسازم. بگو چه جور خانهای دوست داری.»
سوسکی جواب داد: «یک خانه میخواهم با چند تا
طاقچه، چند تا پنجره با دو تا باغچه.» این طرف باشد یه
بوتۀ تمشک، آن طرف باشد یک بوته زرشک، گلهای پونه
توی این باغچه،گل با بوته توی آن باغچه.»
موشی راه افتاد تا یک تکّه زمین درست و حسابی پیدا
کند زمینی که یک طرف آن زرشک باشد، یک طرفش
تمشک. اینجا را بگرد،آنجا را بگرد، هر جا پایش کشید
رفت، هر جا فکرش رسید رفت، ولی هیچ جا زمینی پیدا
نکرد که یک طرفش بوتۀ تمشک باشد و یک طرفش بوتۀ
زرشک. خسته و کوفته برگشت سر جای اوّلش. با غصه
روی سنگی نشست و با خودش گفت: «این طرف تمشک
ولی کو کجا؟ .اون طرف زرشک، سخته کار ما. یک چنین
جایی نمیشه پیدا. شاید هم باشه آن سر دنیا.»
همین طور که موشی نشسته بود و فکر میکرد،
یکدفعه از لای درختها چشمش به چیز قرمزی خورد.
این طرف زرشک
آن طرف تمشک
خوب نگاه کرد و با خودش گفت: نکنه زرشک باشه یا بوتۀ
تمشک باشه.»
و بلند شد و با سر دوید طرف قرمزی.بله یک بوتۀ
زرشک بود. وکمی آن طرتر هم یک بوتۀ تمشک بود.از
خوشحالی یک جیغ موشی کشید. بیل و کلنگش را آورد
و مشغول کندن زمین شد ولی ناگهان از یک سوراخ توی
زمین یک موش کور سرش را بیرون آورد و با داد و فریاد
گفت: «آهای آهای آقای موش،تو که دم داری با دو تا
گوش،خیال نکن چشم ندارم تو را ندیدم.با این دماغم
بوی تو را از دور شنیدم. خیال داری خانه بسازی! روی
خانهام لانه بسازی؟من موش کورم ولی مثل شیر،با دم
شیره میکنی بازی؟ من میزنمت، من میکشمت،با این
دندونهام، من میخورمت.»
آقا موشه اولش ترسید، بعد خودش را جمع و جور کرد
و از جا پرید. شاخ و شانه کشید و صدایش را کلفت کرد و
فریاد کشید: «برای سوسکی همسر نازم، میخواهم این
جا خانه بسازم. بیخودی اینجا داد و قال نکن، من
میخورمت، تو خیال نکن!»
خلاصه یکی این بگو یکی آن بگو،دعوا شروع شد و
سوسن طاقدیس
مجلات دوست کودکانمجله کودک 60صفحه 24